عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

خاطرات18ماهگي زندگيم

سلام نفس من .سلام زندگي من رهام جون ديشب تا 4صبح نخوابيدي نذاشتي منم بخوابم الان چشام باز نميشه طبق معمول دندونات اذيتت مي كرد بميرم برات .ژل دندونتم خونه خودمون بود آخه ديشب خونه مامان جون بوديم.بابايي رفت كه يه شب زود بخوابه منو تو مونديم پيش خاله ها و دايي جون خلاصه ساعت 3صبح ديگه گريه هات اوج گرفت و همه رو بيدار كردي زنگ زدم خونه( بابايي طفلك خيلي ترسيده بود )كه ژل دندونتو بياره حاجي گفت من ميرم ميارمش .(خدارو شكر خونه هامون نزديك همه)ژل و كه زدم به دندونت نيم ساعته خوابت برد الهي من فدات شم كه اشكات همين طور صورت ماهتو خيس مي كرد.ديروز عصر اتاق خاله پريوش داشتي فيلم عروسي خاله مرجان ونگاه مي كدي تو اون موقع 6ماهه تو شكم من بود...
11 بهمن 1390

شيرين زبوني هاي خوشگل مامان

سلام رهام گلم ماماني يه چند تا از كلمه هاي كه ياد گرفتي و برات مي نويسم. ديروز زن دايي (مامان امير حسين ) خونمون بودن اسم اميرو ياد گرفته بودي همش دستشو مي گرفتي مي گفتي اممممممممير مي برديش  اتاقت. ما هم كه اب از لب و لو چومن آويزون مي شد.                                           چند شب پيش رفتيم عیادت عروس عمه من ني ني دار شده بود برا بار دوم يه پسمل كوچولو داشت متين جون حالا خدا بهشون يه دخي منگول ناز داده كه يك ماه هم زودتر به دن...
1 بهمن 1390

شیطنتای فسقلی مامان(18ماهگی)

سلام عزیزدلم رهام جون این روزا خیلی شیطون شدی فقط راه میری و میگی ناناااااااااااااااااای ناناااااااااااااااااای بعد دور خودت می چرخی و هی می خوری زمین الهی مامان فدات شه این کار و نکن.                               پسرگلم جدیداً یاد گرفتی میگی مامان بوش بهِ .بابا بوش بهِ (مامان بوس بده.بابا بوس بده) فدای شیرین زبونیات.هرچی هم می خوای با سر اشاره می کنی مثلاً میگم رهام می خوای با پریوش جون صحبت کنی با سر میگی بله سرتو تکون میدی.سلام هم که می خوای بدی سرتو میاری&...
28 دی 1390

خاطرات 18 ماهگی رهام جون

سلام به عزيز دلم .رهام جون جديداً خيلي ماماني و  بوس مي كني   نمي دوني چقد حال مي كنم با اين كارت مامان فداي مهربونيات. پريشب ساعت 1تازه يادت افتاد ه بود بري اتاقت بازي كني دست منو گرفتي بردي اتاقت منم كه طبق معمول تسليمم  جالب بود از تو كشو كمدت كلاهتو برداشته بودي مي گفتي بزارم سرم آخه اصلاً از كلاه خوشت نمياد بيرون كه ميريم همش ميگي دَردَر (يعني كلاه تو دربيارم).ببين نصفه شبي اتاقتو چيكار كردي. منم گيج خواب بودم جديداً همش دوست داري با كالسكت بازي كني خستم مي كني ولي اينقد كه تو فسقلي شيريني خستگي و به جون مي خرم .تو اتاق خودمم قايمش مي كنم تو كمد ميري در كمد و باز مي كني ميگي ...
20 دی 1390

تولد 18 ماهگی رهام جون

سلام رهام گلم امروز وارد ١٨ماهگی شدی مبارک باشه عزیزم امیدوارم سالیان سال کنار هم خوش بگذرونیم.دیروز با بابایی رفتیم برات یه هدیه کوچولو خریدم یه لیوان نی دار اخه لیوان قبلیت و اینقد با دندونای خوشگلت نی شو کشیدی پاره شده .مبارکت باشه عزیزم.رهام جون دندونات شدن ١٣تا مبارکه مبارکه .رهامي ببخشيد برات كيك ندرستيدم مريضم سخت. معذرت مي خوام تو اولين فرصت برات درست مي كنم يه كيك طلب شما ،پسر خودم رهام جونم اینم لیوانی که برات خریدم اينم چندتا از عكساي 7ماهگي گل پسري خودم رهام جون قبلنا تا نق مي زدي با ماشين مي برديمت بيرون اروم ميشدي اما الان تو ماشين خيلي اذيت مي كني همش مي خواي شيشه ماشينو ...
14 دی 1390

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی

سلام زندگیم رهام عزیزم دوباره جفتمون مریض شدیم . تو که گلو درد داری و منم از تو بدتر.امیدوارم هر چه زودتر خوب شیم.چندروزپیش تب خیلی  شدیدی کردی زنگ زدم دکترت نبود بردمت پیش یه دکتر دیگه .تو مطب همه فک می کردن دخملی آخه موهاتو بسته بودم. رهام جون با خاله پریوش و مامان جون رفتیم برا شون مبل خریدیم از نمایشگاه.این دومین نمایشگاهی  بودکه باهم میرفتيم یه بارم با باباجون رفتیم نمایشگاه گل و گیاه که اولین نمایشگاهی بود که باهم رفتیم. عزیزدلم اصلاً میوه نمی خوری برات میوه ها رو تزیین می کنم که مثلاً بخوری که همه رو بابایی می زنه تو رگ رهام جون طبق معمول با پريز برق بازي مي كنه .نكن مامان جون خطرناكه ...
13 دی 1390

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی

سلام رهام جون طبق قولي كه تو پست قبلي دادم فال شب يلدا رو برات مي نويسم فال آقا رهام تصميم به كاري گرفته اي،در انجامش شك نكن و دل به خدا بسپار،براي كاري كه مي خواهي بكني؛همت داشته باش اگر نااميد باشي موفق نمي شوي.اگر اميد به خدا داشته باشي غم به دلت راه پيدا نمي كند. راستي يادم رفت برات بنويسم خاله پريوش برات يه عروسك خريده بود برا شب يلدا.مامان جوني هم بهت 500000تومن پول داد.دستشون درد نكنه پسر خوشگلم اين دو روز تعطيلي خونه مادر جون بوديم خوش گذشت. ديروز با باباجوني رفتي حموم ناز بودي نازتر شدي.ديشب خونه مادرجون كلي بازي كرديم با همديگه اما اخرش حسابي از دماغمون دراومد.از رو تخت خودتو پرت مي كردي رو زمين منم رو زمين كلي رختخو...
3 دی 1390

خاطرات17ماهگی فسقلي

سلام رهام جونم ماماني ديشب همه دور هم شب يلداي سال 1390و به بهترين شكل گذرونديم.خيلي خوش گذشت عزيزدلم .تو هم كه با مهديار حسابي تركوندي .ديروز از سر كار كه برگشتم ليلا جون ومهديار و مامان اينا خونمون بودن نهار با هم بوديم.اومدم ديدم تو فسقلي طبق معمول به مهديار زور ميگي و يه كار بدي كه انجام ميدادي و من دوسش نداشتم اروم در گوشت بگم مهديار و مي زدي از دوستاي عزيزم مي خوام اگه راهكاري برا اين كار دارن به منم بگن رهام همه رو مي زنه نمي دونم اقتضاي سنته نمي دونم ولي من كه خيلي نگرانم عزيزدلم دلمم نمياد دعوات كنم .اميدوارم زود زود اين عادتت و ترك بدي هستي من. ولي اخر شب ديگه ول كن مهديار نبودي همش بوسش مي كردي فك كنم يواش يواش داشتي باه...
1 دی 1390

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی-شب یلداسال 90

سلام یکی یکدونۀ من چراغ خونۀ من رهام عزیزم امروز پائیزم تموم میشه و سال دومی که تو عزیزدلم با مایی و شادی خونمون و صدچندان کردی الهی مامان فدای قدمهایی مخمليت شه تو فوق العاده ای. شب یلدا " یلدا " واژه ای سریانی است به معنای میلاد و تولد. این را دهخدا می گوید. همه چیز از ایران و آیین مهر و جشن ظهور میترا آغاز می شود که در گردشی به وسعت کل تاریخ ، دوبار به ایران بازگشته است. به روایتی، یلدا، روز تولد میترا و مسیح است اما شهرت این شب در ادبیات به دلیل همان طولانی ترین شب سال بودن آن است. در این بلندترین شب سال، افراد دور و نزدیک خانواده در منزل بزرگان قوم گرد آمده ، با خوردن آجیل و میوه شب را به شادی می گذرانند. از دیرباز...
30 آذر 1390