عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

درد و دل مامان با رهام

سلام عزيزدلم رهام جون مي نويسم برات كه خيلي  خيلي دوست دارم تموم زندگيم  تو وجود تو  نفسم خلاصه مي شه دوست ندارم هيچ وقت گريتو ببينم رهام جون دوست دارم وقتي بزرگ شدي اينارو بخوني و بدوني كه چقد بهت علاقه دارم .الان وقتي بچه ها رو مي بينم كه با مامان باباهاشون بد حرف مي زنن يا سرشون داد مي زنن دلم خيلي خيلي مي گيره ميگم خدايا يعني.....................................   رهام گلم با اومدنت شادي و نه تنها به خونه (ما منظورم من و بابايي) به خونه مامان و باباي من و بابايي هم آوردي از خدا ممنونم به خاطر اين همه لطف .از موقعي كه طنازجون از پيش ما رفت كمتر صداي خنده مامان جون و آقا جون و شنيده بودم ولي تو ...
25 مهر 1390

تعطیلات آخر هفته

سلام فرفری مامان عزیز دلم بعدازظهر پنج شنبه دست منو بابا رو می گرفتی می خواستی سه تایی بریم تو تختت عاشق تختتی   رهام مامان شب جمعه رفتیم تو اتاقت هواپیماتو خواستی منم برات آوردمش چون بغلم بودی با یه دست هواپیماتو گرفته بودم یه دفعه از دستم افتاد  یکی از چرخاش شکست بابایی اومد برات با چسب قطره ای درستش کنه منم مشغول میوه شستن بودم یهو صدای تو بابایی دراومد وای وای دیدم چسب و گرفتی رو لبای کوچولوت رهام نمی دونی چه حالی شدم دیدم لبات سفید شده یه لحظه فک کردم لبات به هم چسبیده بابا سریع لبات و با آب سرد شست  منم همین طور  گریه می کردم به بابا گفتم ببریمت دکتر نکنه چسب و  خورده باشه باباجون گفت نترس...
23 مهر 1390

لواشک خوردن رهام

سلام لوبیای من رهام عزیزم دیروز مهدیار اومده بود خونه مامان جون اینا نمی دونی چقد شیطنت کردی رهام یه کم برمی گردم به عقب روزی که تو به دنیا اومدی چون خیلی وقت بود ما بچه کوچیک نداشتیم تجربه همه كم بود اين شد كه تو شير منو تا 11 روز نخوردي (طنازم که از موقع به دنیا اومدنش پیش ما نبود )آخرین بچه خاله پریوش بود که الان ٢٢ سالشه روز تولدت من بعد از عمل حوصله نداشتم مادرجون گفت بهت شیر بدم منم گفتم خستم اونارم دلشون به حال من سوختو اذیتم نکردن تو ساعت ١١.٢٠صبح به دنیا اومدی شب ساعت ١١ درد من شروع شد و تو هم گریه هات شروع شد و گشنت بود منم شیر نداشتم خیلی شب سختی بود بلاخره صبح شد ولی چی به من مامان بزرگات گذشت بماند. صبح دیدیم تو...
20 مهر 1390

شيرين كاريهاي عمرم

سلام زندگیم رهام جون دیروز از سرکار که اومدم خونه تا شیر خوردی سریع خوابت برد بعدازظهر شارژ شارژ از خواب بیدار شدی و شروع کردی به شیطونی کردن اول که رفتی سراغ کشوی اتاق مامان و حوله برداشتی  و گفتی حَمّام  همچی غلیظ تلفظ می کردی  من بریدم از خنده بعدشم حوله به دست رفتی جلو در حموم و گفتي حَمّام   حَمّام      حَمّام  قربون هوشت برم یه موزم خورده بودی هر کاری می کردم اجازه نمیدادی صورت ماهت و پاک کنم عسلم اینم عکساش رهام جون از دیروز یاد گرفتی میگی  جیدر (جیگر)  رهام ببین با یه شکلات چطوری خودتو کثیف کردی ...
19 مهر 1390

شیطنتهای فندق مامان

سلام فرشته کوچولوی من رهام جون خیلی شیطون شدی ماشاله به این همه انرژی رهام هر کاری می کنم نمی تونم جدا بخوابونمت عزیزم دیروز دفتر خاطرات پارسالو نگاه می کردم پارسال امروز ١٨/٠٧/٨٩ تو کلینیک الوند عمل شدی بمیرم الهی  دیشب دوباره رفتی سراغ کابینتا و بازم خرابکاری ...
18 مهر 1390

هديه روز كودك

سلام فندق مامان سلام عزيزدلم سلام عمر مامان نفس مامان رهام گلم ديروز مادرجون اومد پيشت منم اومدم سركار ظهر كه با بابايي برگشتم خونه تو با مادرجون تو تراس بودي منو كه ديدي نمي دوني چه جيغايي زدي واي واي نمي دوني چقد حال مي كنم وقتي من و مي بيني ذوق مي كني انگار تموم دنيا مال منه رهام جونم بعدازظهر برديمت دكتر با بابايي آخه هنوز بيرون رويت خوب نشده اين عكسم تو مطب دكتر كه خودتو خيلي گرفته بودي ازت گرفتم تو مطب وقتي يخت باز شد بلند شدي رفتي سمت بچه ها به روش خودت ترسونديشون و غش غش خنديدي مي دوي سمت هر كي كه مي خواي بترسونيش بعد تند تند پاهات و مي كوبي زمين (از حاجي (باباي من) ياد گرفتي نفس) رهام جون دكتر گفت زود خو...
17 مهر 1390

روز جهاني كودك

روز كودك و به بزرگ مرد كوچك رهام عزيزم تبريك ميگم. رهام جون قراره بعدازظهر با بابايي بريم برات كادو بخريم عزيز دلم رهام جون اين عكس شب جمعه خونه مامان جون اينا  ازت گرفتيم مامان اميرحسين اين شنل و خريده بود واسه دخملشون كه هنوز به دنيا نيومده تو پوشيدي و ازت عكس گرفتيم دختر شده پسملي گلم اينم چند تا ديگه عكس نفس مامان  رهام تو به زندگي من معنا بخشيدي روزي هزار بار خدا رو شكر مي كنم كه نعمتي مثل تو رو به من داده خدارو هزارهزار مرتبه شكر قربون خندهاي نازت رهام تو اين عكس گل سر زدم سرت رهام جون ديروز ه...
16 مهر 1390

زیبا سازی عکس

  رهامی سلام این عکساتو  به کمک بابای نگین که خیلی من و کمک کرده تو وبلاگ نوشتن واسه تو نفسی درستیدم امیدوارم خوشت بیاد. امیدوارم خوشت بیاد نفس مامان دیگه کارای اولم دیگه قول میدم هر روز بهتر از دیروز بشه     ...
13 مهر 1390

خاطرات گذشته

    سلام گل پسر مامانی رهام جون می خوام برگردم به عقب و برات از خاطرات پارسال که برات وبلاگ ندرستیده بودم بنویسم.(البته تو دفتر خاطراتت نوشتم همۀ اینارو) عزیزدلم ماه آخر بارداریم رفتم سونوگرافی برا اینکه مشخص بشه کی وقت دقیق به دنیا اومدن تو عشقمه.دکتر سونو گفت یه مایع ای تو کلیه هات هست که علتش تنگی مجراست که ٨٠% پسرها این مشکل و دارن ولی بعد از تولد اکثراً برطرف میشه ولی نمی دونی من چه حالی شدم اومدم خونه کلی گریه کردم و برات نذر کردم که چیزی نباشه سوم عاشورا برات نذری بدم قرار شد بعد از به دنیا اومدنت یک ماهه که شدی ببرمت سونو اما من طاقت نیاوردم و ٢٠روزه که شدی بردمت دکتر گفت...
12 مهر 1390