خاطرات18ماهگي زندگيم
سلام نفس من .سلام زندگي من
رهام جون ديشب تا 4صبح نخوابيدينذاشتي منم بخوابمالان چشام باز نميشه طبق معمول دندونات اذيتت مي كرد بميرم برات .ژل دندونتم خونه خودمون بود آخه ديشب خونه مامان جون بوديم.بابايي رفت كه يه شب زود بخوابه منو تو مونديم پيش خاله ها و دايي جون خلاصه ساعت 3صبح ديگه گريه هات اوج گرفتو همه رو بيدار كردي زنگ زدم خونه( بابايي طفلك خيلي ترسيده بود )كه ژل دندونتو بياره حاجي گفت من ميرم ميارمش .(خدارو شكر خونه هامون نزديك همه)ژل و كه زدم به دندونت نيم ساعته خوابت برد الهي من فدات شم كه اشكات همين طور صورت ماهتو خيس مي كرد.ديروز عصر اتاق خاله پريوش داشتي فيلم عروسي خاله مرجان ونگاه مي كدي تو اون موقع 6ماهه تو شكم من بوديمنم سخت سرما خورده بودم.ببين باچه دقتي نگاه مي كني
عزيزم يه دو ماهي ميشه تصميم گرفتم كتاباي تاريخي بخونم مثل سرگذشت كوروش كبير.سلطنت شاهنشاهي و ....دو ماه يه كتاب گرفتم دستم(كوروش) ولي نتونستم تمومش كنم آخه تو فسقلي نميزاري مني كه يه كتاب 500صفحه اي رو تو دو روز مي خوندم يادش بخير.اين كار و مي كنم كه وقتي تو بزرگ شدي از تاريخمون پرسيدي بتونم جواب بدمهرچند بچه هاي اين دوره اينقد باهوشن يه حرفايي مي زنن و يه سئوالايي مي پرسن كه ما بزرگترها هنگ مي كنيم.
رهام جون بابايي گير داده موهاتو كوتاه كنيمولي من پافشاري مي كنم تا فعلاً موهاتو كوتاه نكنيم فرفري من .هنوز كه به دنيا نيومده بودي بابايي فقط مي گفت موهاش به خودش نره فر شه آخه خودش خيلي اذيت ميشه هرروز صبح به خاطر موهاش بايد دوش بگيره و ژل بزنه نمي خواست تو هم مثل خودش اذيت شي همش مي گفت مونا خدا كنه موهاش به تو بكشه فعلاً كه موهات مثل موهاي بابا فر تا بد البته موهاي فر بهت خيلي مياد عزيزدلم
رهام جون شنبه بايد واكسنتو بزنيم يادش مي افتم تنم مي لرزه.امسال تصميم گرفته بودم برات يه شال و كلاه ببافم هرچند اصلاً بافتني بلد نيستم مي خواستم از مادرجون كمك بگيرم تا حالا كه قسمت نشده دوست داشتم خودم با دستاي خودم برات يه چيزي ببافمالانم دلم برات پر مي كشه زود بيام خونه نفسم ،نفسم به نفست بنده.