عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

عکسهای آتلیه سه سالگی نفس مامان و بابا

سلام نفس مامان الهی دورت بگردم بلاخره عکسهای آتلیت آماده شد خیلی طول کشید ولی ارزشش و داشت دوتا آلبومه قرار شد عکسارو بر امون ایمیل کنن که از روی عکس ،عکس نگیرم که متاسفانه فقط سه تاشو واسم میل زدن منم بقیشو از رو آلبومت عکس گرفتم یه کم بی کیفیت شد         ...
5 بهمن 1392

فیگورای رهام خوشگل خودم

رهام جونم  سلام ...... امسال زمستون سختی رو تجربه کردیم هوا خیییییییییییییییلی خیلی سرد شده....ما هم که خیلی مریض شدیم ولی الان خوبیم امیدوارم تا آخر زمستون دیگه مریض نشیم.....پریروز دایی حسین یه عمل کوچولو داشت واسه همین ما دو روز اونجا بودیم و شما و خاله پریوش از فرصت استفاده کردید و حسابی خوش گذروندید اینم کار ای خاله پریوش رو صورت ناز شما....     ...
24 دی 1392

دوازدهمین سالگرد ازدواجمون

رهام عزیزم امروز سالگرد ازدواج منو باباییه و حاصل این ازدواج تویی که شدی تموم زندگی من و باباجون ..به مناسبت این روز تصمیم گرفتم واسه بابا جون  شیرینی پنجره ای  درست کنم آخه بابا خیلی شیرینی پنجره ای دوست داره با کمک مامان زهرا کلی شیرینی پنجره ای درست کردم و همراه کادوهاش بهش دادم کلی ذوق کرده بود..کادوی منم نقدی حساب کرد..مرسی عزیزدلم همسر عزیزم چقد زود گذشت و خوشحالم که باتو گذشت روزهای خوش جونیم ...مامان پروین هم کادوشو نقدی بهمون داد مرسی مامان گلم شیرینی پنجره ای دست پخت خودم _البته باکمک مامان زهرا کادوهای من به بابا جون شیرین زبونیای نفس مامان و بابا پسرنازمن چندتا سورۀ قرآن و باهم تلف...
13 دی 1392

یلدای1392

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایت یلدا مبارک   سلام پسرقشنگم امسال هم مثل سالهای قبل تصمیم گرفتیم واسه شب یلدا خونواده هامونو دور هم جمع کنیم و جشن زمستونی رو خونۀ خودمون برگزار کنیم عمه بهجت(عمۀ بابایی )و دایی علی(دایی من) هم به جمع خونوادهامون پیوستن و شب قشنگی رو کنار هم سپری کردیم فال حافظ گرفتیم و کلی هم پرخوری کردیم و خوش گذروندیم.... عمرتون صد شب یلدا / پولتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما / یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت / غم بمونه واسه فردا . پسرنازمن شب یلدا رهام و امیرحسین عزیزم...درحال خوردن ژله رهام و النای عزیزم ـــــ یلدای 1392 اینم کادوی دایی جون واسه شما فسقلی ...
6 دی 1392

1392/9/24

عزیزدلم سال ١٣٨٨ تو یه همچی شبی منو بابایی متوجه حضورت تو زندگیمون شدیم دقیقا ساعت ١٩ شب روز سه شنبه بیست و چهارم آذر ماه بود رفتیم آزمایشگاه دی و آزمایش خون دادم وقتی اونجا بهم تبریک گفتن از تعجب شاخ درآوردم باورم نمیشد چه شبی بود هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم...چند تا عکس از سونوهایی که دارم گرفتم ولی فعلا وقت ندارم واست بزارم این پستو با عکس تکمیل میکنم ...
6 دی 1392

برف قشنگ پاییزی___جمعه 1392/9/22

    رهام جونم سلام تو این هوای سرد پـــائیزی یه سلام گـــــــــرم گرم  به دوستای گلم که همیشه کنار من و پسر عزیزم هستند و جویای حالمون بودند  اول خدمتتون عرض کنم که حال رهام تقریبا خوب شده ولی همچنان سرفه های مکرر امونشو بریده طفلکی موقع خواب خیلی عذاب میکشه، در عوض من خیییییییییییییییلی خرابم تموم بدنم درد میکنه و حسابی اوضام بهم ریختس   رفتم دوتا آمپول توپ نوش جون کردم یه کوچولو بهتر شدم موقع برگشت از دکتر همسری پیشنهاد داد بریم عباس آباد آخه از صبح داره برف میباره اون بالا خیلی قشنگ میشه خلاصه من با وجودی که اصلا تمایل نداشتم بریم هم جای آمپولام درد میکرد هم اینکه حسش نبود ولی به خاطر دلش نه ...
24 آذر 1392

تب تب تب.......

    سلام پسر خوشگلم الهی دورت بگردم از روز جمعه تبت رفت بالا و تا دیشب اصلا تبت پایین نیومد چرا این روزا اینقد حالت بده و تب داری!!!!!...خیلی نگرانتم مدام تب سنج دستمو تبتو چک میکنم تا خدای نکرده به 40 درجه نرسه ..دکترم که بردیمت تشخیص داد که حتما از سینت عکس بگیرم و اگر عفونت زیاد باشه بستریت کنیم بماند که تو اون لحظه من و بابایی و مامان زهرای عزیز چی کشیدیم تا رسیدیم رادیولوژی ساعت 9.15 شب بود و به چه سختی رادیولوژی پیدا کردیم همه جا بسته بود خلاصه موقع عکس گرفتن شد و شما با چه مکافاتی راضی شدی عکس بگیری هم بماند ...سریع عکس و به دکترت رسوندیم و خدا رو شکر گفت امشب نمیخواد ببریدش بیمارستان تا 24ساعت اگه تبش پایین نیومد ...
20 آذر 1392

مسافرت پسملی گلم

اگر دستانم را بشکنند با  اشک چشمانم اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم اگر نفسم را ببرند با قلبم و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم . . . .  سلام به پسریکی یکدونۀ خودم و یه سلام به تموم دوستای عزیزم رهام عزیزم ماشاله اینقد شیطون شدی که دیگه وقت نمیکنم مث سابق بیام تو نت...عزیزدلم پنج شنبه1392/9/7با پدرجون ومامان زهرا رفتیم تهران تا دوشنبه تهران بودیم و این چند روز فوق العاده بهمون خوش گذشت با باباجون کلی رفتیم دور زدیم و خوش گذروندیم شما هم به آرزوت رسیدی و دو روزی پیش نداجون بودی...باهمدیگه رفتیم امامزاده صالح زیارت کردیم درکل مسافرت خوبی بود و یه اتفاق خوبی که افتادشم...
15 آذر 1392

محرم1392

  سلام بر حسین(ع) رهام عزیزم سلام قربون دلت برم که من ساده لوح فک میکردم کوچیکه ولی اشتباه میکردم دلت به وسعت و پاکی دریاها و آسمانه عزیزمامان...تو این شباهر وقت پای تی وی هستیم و مراسم نوحه و عزاداری رو نگاه میکنیم ...من بی اختیار اشکام سرازیرمیشه و شما بغض میکنی و اولش میگی  مونا جون خودتو اخمو نکن برم آهنگ بزارم اشکات نیاد  ..من:نه پسرم امام حسین ناراحت میشه تو این شبا آهنگ ببینیم...بعدش محکم منو بغل میکنی و گریه میکنی بعد که میگم چرا گریه میکنی در جوابم میگی: آخه یزید بی ادب به بچه های امام حسین آب نداده(با عرض پوزش)یزید غلط کرده (هرچی میگم بگو اشتباه کرده میگی نه بابا غلط کرده)یزید خیلی بی ادب شده ب...
23 آبان 1392