دوازدهمین سالگرد ازدواجمون
رهام عزیزم امروز سالگرد ازدواج منو باباییه و حاصل این ازدواج تویی که شدی تموم زندگی من و باباجون ..به مناسبت این روز تصمیم گرفتم واسه بابا جون شیرینی پنجره ای درست کنم آخه بابا خیلی شیرینی پنجره ای دوست داره با کمک مامان زهرا کلی شیرینی پنجره ای درست کردم و همراه کادوهاش بهش دادم کلی ذوق کرده بود..کادوی منم نقدی حساب کرد..مرسی عزیزدلم همسر عزیزم چقد زود گذشت و خوشحالم که باتو گذشت روزهای خوش جونیم...مامان پروین هم کادوشو نقدی بهمون داد مرسی مامان گلم
شیرینی پنجره ای دست پخت خودم _البته باکمک مامان زهرا
کادوهای من به بابا جون
شیرین زبونیای نفس مامان و بابا
پسرنازمن چندتا سورۀ قرآن و باهم تلفیق میکنه و میخونه خیلی بامزست حیف که نمیشه اینجا بنویسم چه مدلی میخونه قربونش برم
آخر تموم جمله هات میگی دقیقاًدقیقاً
مریض بودم حالم خیلی بد بود تو این چند ماه بماند که من چقد مریض شدم و نتونستم اونجوری که باید بهت برسم منو ببخش مامانی الهی دورت بگردم یه روزی که حالم خیلی بد بود گفتم رهام جون مامانی پاشو چراغا رو خاموش کن یه کم استراحت کنیم (تو روز هم باوجودی که خونمون خیلی آفتاب گیر شما دوست داری چراغا و هالوژنا روشن باشن)موناجون خودت بلند شو من خیلی خستم گفتم رهامم من مریضم لطفاً بلند شو...یه کم مکث کردی و بعدش گفتی آخ آخ انقد که کمرم درد میکنه نمیتونم راه برم
هر روز به دوستای خیالیت اضافه میشن با شخصیتهای متفاوت یه سری هاشون کاربد انجام میدن یه سری هاشون مثبت...
به کوله پشتیت هم میگی لوله پشتی
ماشین مورد علاقۀ این روزات IX35(هر چند وقت یکبار عاشق ی نوع ماشین میشی مث بابا جون عشق ماشینی)دیروز صبح بدون مقدمه گفتی مونا جون بزار یه کم دیگه بزرگ شم دیگه خودم رانندگی میکنم باباجون عقب میشینه(آخرشبم دوباره تکرار کردی با این تفاوت که جای بابایی شد صندوق عقب)شما جلو میشینی بعدش بابا رو میبریم نمایشگاه شمارو هم میبرم هرچی که دوست داشتی واست میخرم...منو میگید رو ابرابودم
هر اتفاقی هم می افته که شماروناراحت میکنه میگی من خیلی غصه خوردم
منو بابایی خیلی پیشت میگیم خدایا شکرت این فسقلی خوشگل و بهمون بخشیدی ..یه روز بی مقدمه رهام:خدایا شکرت این بابای قشنگ و به من دادی
این روزا هوای شهرمون بس ناجوانمردانه سرد شده و منو بابایی و رهام جون شبگردیامون شروع شده و هر شب میریم بیرون و کلی خوش میگذرونیم..چند شب پیش رفتیم یه سر باغ بزنیم ماشینمون گیر کرد شما هم قربونش برم ترسوووووووووووووووووو همش نگران بودی خوبه اون شب مامان زهرا و عموحسام هم باهامون بودن خلاصه بعد از اینکه ماشین دراومد دستاتو بردی بالاو گفتی خدایا شکرت ماشینمون دراومد ما همه شوک شدیم...خدای ازت ممنونم که بچۀ بهم دادی که خدا شناس و قدرشناسه..هر روز میره دستشویی وضو میگیره و سجاده پهن میکنه و نماز میخونه و من بال درمیارم و میرم تو ابرا.............(این عکسو همون شبی که ماشینمون گیر کرده بودبا مامان زهرا و عموجون گرفتم)
با هرکی تلفنی صحبت میکنی میگی ببخشید ببخشید من پشت خطی دارم باید قطع کنم البته بیشتر اوقات درست میگی ولی یه وقتایی که حوصله حرف زدن نداری گول میزنی و بدجنس میشی
خوشمل من فردا چهل ماهه میشه....الهی که فدات بشم عزیزدلم
شاید آرام تر میشدم...
فقط و فقط...
اگر میفهمیدی.....
حرفهایم به همین راحتی که...
می خوانی نوشته نشده اند...