مسافرت پسملی گلم
اگر دستانم را بشکنند با اشک چشمانم
اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم
اگر نفسم را ببرند با قلبم
و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت:
دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم . . .
.
سلام به پسریکی یکدونۀ خودم و یه سلام به تموم دوستای عزیزم
رهام عزیزم ماشاله اینقد شیطون شدی که دیگه وقت نمیکنم مث سابق بیام تو نت...عزیزدلم پنج شنبه1392/9/7با پدرجون ومامان زهرا رفتیم تهران تا دوشنبه تهران بودیم و این چند روز فوق العاده بهمون خوش گذشت با باباجون کلی رفتیم دور زدیم و خوش گذروندیم شما هم به آرزوت رسیدی و دو روزی پیش نداجون بودی...باهمدیگه رفتیم امامزاده صالح زیارت کردیم درکل مسافرت خوبی بود و یه اتفاق خوبی که افتادشما اون چندروز شیشه خوردن و فراموش که کرده بودی هیچ تقاضای شیرهم نمیکردی فک کن پنج روز تموم شیر نخواستی منم از فرصت استفاده کردم و گفتم بزار یه کم شیشه و شیر و ازت دور کنم تا بتونم شیر و با لیوان بهت بدم..جالب اینه که تا رسیدیم خونه صب تا چشاتو بازکردی دیدی خونۀ خودمونیم گفتی پس به من شیر نمیدی من و بابایی غش کردیم از خنده خیلی جالب بود... این چند روز هم شیر و با لیوان نی دار میخوری البته اولش نق میزنی که شیشه تو میخوای ولی بعدش راضی میشی الهی من دورت بگردم
یه کم از بلبل زبونیات بگم
یه روز صب طبق معمول رفته بودیم پیاده روی من رفتم لوازم تحریری چندتا زونکن بخرم تو مغازه عروسک و اسباب بازی هم بود شما برگشتی رو به من گفتی موناجون تعارف نکن واسم یه چیزی بخربابا...مغازه هم شلوغ همه خندیدن
با ماشینات بازی میکردی گفتی من دارم میرم گفتم کجا خونۀ مادرزنم
به دوستای وی چتمون امیرسام نازم اضافه شده شما مدام مزاحم خاله مونا میشی و ویس می فرستی از همین جا از خاله مونای عزیز عذرخواهی میکنم
از دیشب برف میاد و شما خیلی از این موضوع خوشحال بودی و مدام میرفتی دم تراس بیرونو نگاه میکردی واسه همین یه کم تب کردی و زیاد حال نداری الهی بگردم الانم تو خواب همش حرف میزنی
مدتهاست که دیگه مدام شبها دندوناتو مسواک میزنی...به عشق مسواکهای جدیدتر.... چندوقت یه بار میریم فروشگاه و جایزۀ مسواک زدنت مسواکای جدید واسه خودت انتخاب میکنی و تا من برسم ازشون عکس بگیرم دخلشون اومده ..این دوتا از زیردستت در رفته
رهام جونم (باغ سپهسالار)
رفتیم بهار به یاد اون روزایی که هنوز به دنیا نیومده بودی(فک کنم هفت ماهه بودی) و من با چه عشقی از خیابون بهار تهران واست خرید میکردم..با باباجون رفتیم چند تیکه لباس واست خریدیم مبارکت باشه قندعسلم
کوله پشتی رهام جونم چقدم که دوسش داره
سمیه جون (دخترعمۀ باباجون)واست این دفترو آب رنگ و خریده بود شماهم کلی ذوق کرده بودی هرچند فقط مارمیکشی و خیلی علاقه به نقاشی کشیدن نشون نمیدی
این نقاشی رو هم حاجی واست کشیده(شماسواردوچرخه شدی)
این نقاشی رو هم نداجون واست کشیدن
دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست میداری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرا میخواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور میکنی . . .
.