عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما8 سالگیت مبارک

رهام هستي مامان وبابا

هديه روز كودك

1390/7/17 11:35
794 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فندق مامان

سلام عزيزدلم سلام عمر مامان نفس مامان

رهام گلم ديروز مادرجون اومد پيشت منم اومدم سركار ظهر كه با بابايي برگشتم خونه تو با مادرجون تو تراس بودي منو كه ديدي نمي دوني چه جيغايي زدي واي واي نمي دوني چقد حال مي كنم وقتي من و مي بيني ذوق مي كني انگار تموم دنيا مال منه

رهام جونم بعدازظهر برديمت دكتر با بابايي آخه هنوز بيرون رويت خوب نشده اين عكسم تو مطب دكتر كه خودتو خيلي گرفته بودي ازت گرفتم تو مطب وقتي يخت باز شد بلند شدي رفتي سمت بچه ها به روش خودت ترسونديشون و غش غش خنديدي مي دوي سمت هر كي كه مي خواي بترسونيش بعد تند تند پاهات و مي كوبي زمين (از حاجي (باباي من) ياد گرفتي نفس)

رهام جون دكتر گفت زود خوب مي شي وزنت كرد 11كيلو بودي.بعدازدكتر رفتيم برات كادو خريديم اينم عكساش

اينم كادوي مادرجون دستش درد نكنه

بعدازكادو خريدن شام مهمون من بودين خيلي خوش گذشت شب بابايي رفت پيش عمو حسام و جوجه هاش من و تو هم رفتيم خونه مامان جون شب موقع خواب از اتاق رفتي بيرون نشستي رو پله ها و شروع كردي به صدا زدن من مامان مامان مامان مامان فك كنم 20بار پشت سرهم تكرار كردي جوري شد كه همه از اتاقاشون اومدن بيرون مامان جون خاله پريوش بعدشم اومدي پيشم يه دفعه با پيشوني محكم كوبيدي تو صورت من منم يه جيغي زدم تو ترسيدي و گريه كردي (آخه خيلي بينيم درد گرفت الانم درد مي كنه)پيشونيت قرمز شد واي رهام بعدشو برات بنويسم اومدي تند تند صورتمو بوسيدي و نازم كردي اشكاتم همين طور مي اومد نمي دوني چه صحنه رمانتيكي بود.كلاً درد يادم رفت مهربونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)