عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

خاطرات گذشته

1390/7/12 11:31
742 بازدید
اشتراک گذاری

 

Tuesday Scraps and Comments for Orkut, Myspace

 

سلام گل پسر مامانی

رهام جون می خوام برگردم به عقب و برات از خاطرات پارسال که برات وبلاگ ندرستیده بودم بنویسم.(البته تو دفتر خاطراتت نوشتم همۀ اینارو)

عزیزدلم ماه آخر بارداریم رفتم سونوگرافی برا اینکه مشخص بشه کی وقت دقیق به دنیا اومدن تو عشقمه.دکتر سونو گفت یه مایع ای تو کلیه هات هست که علتش تنگی مجراست که ٨٠% پسرها این مشکل و دارن ولی بعد از تولد اکثراً برطرف میشه ولی نمی دونی من چه حالی شدم اومدم خونه کلی گریه کردم www.smilehaa.orgو برات نذر کردم که چیزی نباشه سوم عاشورا برات نذری بدم قرار شد بعد از به دنیا اومدنت یک ماهه که شدی ببرمت سونو اما من طاقت نیاوردم و ٢٠روزه که شدی بردمت دکتر گفت مایع دفع شده رهام جون تو مطب دکتر من نیومدم تو اتاق دکتر با بابایی رفتی صدات که می اومد گریه می کردیwww.smilehaa.org منم با صدای بلند گریه می کردم  الانم که دارم می نویسم و یاد اون روزا می افتم اشکام همین طوری میاد.خلاصه دکتر گفت یه بار دیگه باید ببرمت برا سونو.رهام جون شبها تا ساعت ٥ و ٦ صبح بیدار بودی

باور کن ١٠تا دکتر برات عوض کردم تو یک ماه و نیم یه دفترچه تموم کردی الهی بمیرم بمیرم بمیرم

دکترا تشخیصی که می دادن این بود که کولیک داری(قلنج معده) من تا دو ماه نه ماست نه شیر نه دوغ هیچی نمی خوردم که یه وقت تو دل درد نگیری اما گریه های تو تمومی نداشت طوری بود که من کلاً بند و بساط و جمع کردم رفتم خونۀ مامان جون اینا،٣٤ روزت بود که تصمیم گرفتم ختنت کنم گفتم شاید فرجی شد.ختنه که شدی دیدیم چسبندگی شدید داشتی و گریه هات مال این بود نه کولیک تو موقع ادرار کردن گریه می کردی و چون نمی تونستی ادرار بکنی و برات دردناک بود گریه می کردی بردمت پیش جراح کودکان گفت باید  برات میل بزنیم که با تب سنج این کارو ٣بار برات انجام داد و هر سه بارش من مردم وزنده شدم که دفعه آخر گفت چسبندگیت شدید و باید عمل شی  وای چه روزی بود اون روز اگه بدونی چقد گریه کردم قربونت برم آخه تو خیلی کوچولو بودی فرداش بردیمت کلینیک و تو عمل شدی البته چون مرد بودی اصلاً اذیتم نکردی نفسی الهی که من دورت بگردم رهام تو تموم زندگی منی و نفسم به تو بنده . از اون شب دیگه راحت خوابیدی من و ببخش که از این زودتر پی به مریضیت نبردم . عاشورا که شد هم برات قربونی کشتیم هم روز سوم نهار دادیم .

رهام جون  پارسال دو روز بعد از این یعنی ١٤/٠٧/٨٩ بابای سه قلوها (آریا-آندیا-آرسطو) تصادف کرد و فوت شد .امیر دوست صمیمی من و بابا بود روحش شاد.

 

رهام مامان امیر خیلی دوست داشت تو رو ببینه و فقط روزی که بدنیا اومدی تو بیمارستان دیدیت خیلی حیف شد که دیگه الان بین ما نیست. Sorry graphics, sorry scraps, sorry comments, sorry glitter graphics

رهام جون من عاشقتم و دوست دارم قد تموم دنیا اینارم نوشتم که بزرگ شدی بدونی مامان و بابا تا اونجا که تونستن خواستن که تو فقط خوب باشی و بخندی .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهره مامان هلیا
13 مهر 90 0:02
سلام مونا جون مرسی دوباره به ما سر زدی دفعه قبل آدرس نذاشته بودی و من خیلی دنبال آدرس وب رهام گشتم پیدا نکردم آخه همسری همه صفحات بازمو بسته بود آدرس وب شما هم پریده بود رهام جون نمک ببوس