خاطرات گذشته
سلام گل پسر مامانی
رهام جون می خوام برگردم به عقب و برات از خاطرات پارسال که برات وبلاگ ندرستیده بودم بنویسم.(البته تو دفتر خاطراتت نوشتم همۀ اینارو)
عزیزدلم ماه آخر بارداریم رفتم سونوگرافی برا اینکه مشخص بشه کی وقت دقیق به دنیا اومدن تو عشقمه.دکتر سونو گفت یه مایع ای تو کلیه هات هست که علتش تنگی مجراست که ٨٠% پسرها این مشکل و دارن ولی بعد از تولد اکثراً برطرف میشه ولی نمی دونی من چه حالی شدم اومدم خونه کلی گریه کردم و برات نذر کردم که چیزی نباشه سوم عاشورا برات نذری بدم قرار شد بعد از به دنیا اومدنت یک ماهه که شدی ببرمت سونو اما من طاقت نیاوردم و ٢٠روزه که شدی بردمت دکتر گفت مایع دفع شده رهام جون تو مطب دکتر من نیومدم تو اتاق دکتر با بابایی رفتی صدات که می اومد گریه می کردی منم با صدای بلند گریه می کردم الانم که دارم می نویسم و یاد اون روزا می افتم اشکام همین طوری میاد.خلاصه دکتر گفت یه بار دیگه باید ببرمت برا سونو.رهام جون شبها تا ساعت ٥ و ٦ صبح بیدار بودی
باور کن ١٠تا دکتر برات عوض کردم تو یک ماه و نیم یه دفترچه تموم کردی الهی بمیرم بمیرم بمیرم
دکترا تشخیصی که می دادن این بود که کولیک داری(قلنج معده) من تا دو ماه نه ماست نه شیر نه دوغ هیچی نمی خوردم که یه وقت تو دل درد نگیری اما گریه های تو تمومی نداشت طوری بود که من کلاً بند و بساط و جمع کردم رفتم خونۀ مامان جون اینا،٣٤ روزت بود که تصمیم گرفتم ختنت کنم گفتم شاید فرجی شد.ختنه که شدی دیدیم چسبندگی شدید داشتی و گریه هات مال این بود نه کولیک تو موقع ادرار کردن گریه می کردی و چون نمی تونستی ادرار بکنی و برات دردناک بود گریه می کردی بردمت پیش جراح کودکان گفت باید برات میل بزنیم که با تب سنج این کارو ٣بار برات انجام داد و هر سه بارش من مردم وزنده شدم که دفعه آخر گفت چسبندگیت شدید و باید عمل شی وای چه روزی بود اون روز اگه بدونی چقد گریه کردم قربونت برم آخه تو خیلی کوچولو بودی فرداش بردیمت کلینیک و تو عمل شدی البته چون مرد بودی اصلاً اذیتم نکردی نفسی الهی که من دورت بگردم رهام تو تموم زندگی منی و نفسم به تو بنده . از اون شب دیگه راحت خوابیدی من و ببخش که از این زودتر پی به مریضیت نبردم . عاشورا که شد هم برات قربونی کشتیم هم روز سوم نهار دادیم .
رهام جون پارسال دو روز بعد از این یعنی ١٤/٠٧/٨٩ بابای سه قلوها (آریا-آندیا-آرسطو) تصادف کرد و فوت شد .امیر دوست صمیمی من و بابا بود روحش شاد.
رهام مامان امیر خیلی دوست داشت تو رو ببینه و فقط روزی که بدنیا اومدی تو بیمارستان دیدیت خیلی حیف شد که دیگه الان بین ما نیست.
رهام جون من عاشقتم و دوست دارم قد تموم دنیا اینارم نوشتم که بزرگ شدی بدونی مامان و بابا تا اونجا که تونستن خواستن که تو فقط خوب باشی و بخندی .