عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

یلدای1392

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایت یلدا مبارک   سلام پسرقشنگم امسال هم مثل سالهای قبل تصمیم گرفتیم واسه شب یلدا خونواده هامونو دور هم جمع کنیم و جشن زمستونی رو خونۀ خودمون برگزار کنیم عمه بهجت(عمۀ بابایی )و دایی علی(دایی من) هم به جمع خونوادهامون پیوستن و شب قشنگی رو کنار هم سپری کردیم فال حافظ گرفتیم و کلی هم پرخوری کردیم و خوش گذروندیم.... عمرتون صد شب یلدا / پولتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما / یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت / غم بمونه واسه فردا . پسرنازمن شب یلدا رهام و امیرحسین عزیزم...درحال خوردن ژله رهام و النای عزیزم ـــــ یلدای 1392 اینم کادوی دایی جون واسه شما فسقلی ...
6 دی 1392

1392/9/24

عزیزدلم سال ١٣٨٨ تو یه همچی شبی منو بابایی متوجه حضورت تو زندگیمون شدیم دقیقا ساعت ١٩ شب روز سه شنبه بیست و چهارم آذر ماه بود رفتیم آزمایشگاه دی و آزمایش خون دادم وقتی اونجا بهم تبریک گفتن از تعجب شاخ درآوردم باورم نمیشد چه شبی بود هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم...چند تا عکس از سونوهایی که دارم گرفتم ولی فعلا وقت ندارم واست بزارم این پستو با عکس تکمیل میکنم ...
6 دی 1392

برف قشنگ پاییزی___جمعه 1392/9/22

    رهام جونم سلام تو این هوای سرد پـــائیزی یه سلام گـــــــــرم گرم  به دوستای گلم که همیشه کنار من و پسر عزیزم هستند و جویای حالمون بودند  اول خدمتتون عرض کنم که حال رهام تقریبا خوب شده ولی همچنان سرفه های مکرر امونشو بریده طفلکی موقع خواب خیلی عذاب میکشه، در عوض من خیییییییییییییییلی خرابم تموم بدنم درد میکنه و حسابی اوضام بهم ریختس   رفتم دوتا آمپول توپ نوش جون کردم یه کوچولو بهتر شدم موقع برگشت از دکتر همسری پیشنهاد داد بریم عباس آباد آخه از صبح داره برف میباره اون بالا خیلی قشنگ میشه خلاصه من با وجودی که اصلا تمایل نداشتم بریم هم جای آمپولام درد میکرد هم اینکه حسش نبود ولی به خاطر دلش نه ...
24 آذر 1392

تب تب تب.......

    سلام پسر خوشگلم الهی دورت بگردم از روز جمعه تبت رفت بالا و تا دیشب اصلا تبت پایین نیومد چرا این روزا اینقد حالت بده و تب داری!!!!!...خیلی نگرانتم مدام تب سنج دستمو تبتو چک میکنم تا خدای نکرده به 40 درجه نرسه ..دکترم که بردیمت تشخیص داد که حتما از سینت عکس بگیرم و اگر عفونت زیاد باشه بستریت کنیم بماند که تو اون لحظه من و بابایی و مامان زهرای عزیز چی کشیدیم تا رسیدیم رادیولوژی ساعت 9.15 شب بود و به چه سختی رادیولوژی پیدا کردیم همه جا بسته بود خلاصه موقع عکس گرفتن شد و شما با چه مکافاتی راضی شدی عکس بگیری هم بماند ...سریع عکس و به دکترت رسوندیم و خدا رو شکر گفت امشب نمیخواد ببریدش بیمارستان تا 24ساعت اگه تبش پایین نیومد ...
20 آذر 1392

مسافرت پسملی گلم

اگر دستانم را بشکنند با  اشک چشمانم اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم اگر نفسم را ببرند با قلبم و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم . . . .  سلام به پسریکی یکدونۀ خودم و یه سلام به تموم دوستای عزیزم رهام عزیزم ماشاله اینقد شیطون شدی که دیگه وقت نمیکنم مث سابق بیام تو نت...عزیزدلم پنج شنبه1392/9/7با پدرجون ومامان زهرا رفتیم تهران تا دوشنبه تهران بودیم و این چند روز فوق العاده بهمون خوش گذشت با باباجون کلی رفتیم دور زدیم و خوش گذروندیم شما هم به آرزوت رسیدی و دو روزی پیش نداجون بودی...باهمدیگه رفتیم امامزاده صالح زیارت کردیم درکل مسافرت خوبی بود و یه اتفاق خوبی که افتادشم...
15 آذر 1392

محرم1392

  سلام بر حسین(ع) رهام عزیزم سلام قربون دلت برم که من ساده لوح فک میکردم کوچیکه ولی اشتباه میکردم دلت به وسعت و پاکی دریاها و آسمانه عزیزمامان...تو این شباهر وقت پای تی وی هستیم و مراسم نوحه و عزاداری رو نگاه میکنیم ...من بی اختیار اشکام سرازیرمیشه و شما بغض میکنی و اولش میگی  مونا جون خودتو اخمو نکن برم آهنگ بزارم اشکات نیاد  ..من:نه پسرم امام حسین ناراحت میشه تو این شبا آهنگ ببینیم...بعدش محکم منو بغل میکنی و گریه میکنی بعد که میگم چرا گریه میکنی در جوابم میگی: آخه یزید بی ادب به بچه های امام حسین آب نداده(با عرض پوزش)یزید غلط کرده (هرچی میگم بگو اشتباه کرده میگی نه بابا غلط کرده)یزید خیلی بی ادب شده ب...
23 آبان 1392

رهامم دار و ندارم

  سلام به گل پسرمهربونم سلام به دوستای عزیزم امیدوارم که روزهای پاییزی خوبی رو پشت سرگذاشته باشید و زندگیتون بروفق مراد باشه ان شاله رهام عزیزم می دونم خیلی کمرنگ تراز موقعی که سرکارمی رفتم واست خاطراتتو ثبت می کنم و دلیلشم خود وروجکته می دونی واقعاً تو خونه کل اوقات روز رو تو برام پر کردی و فرصتی واسه نوشتن برام نمیزاری خوابتم که فوق العاده کمه و اینه که منم کمترمیرسم بیام اینجا و برات پست بزارم الانم که دارم برات می نویسم رفتی خونۀ پدرجون خب از کجا برات بگم از اولین عروسی که با شما رفتیم میگم٣٠مهر١٣٩٢ (البته قبلاَ هم اگه اشتباه نکنم اولین عروسی که با شما رفتیم فامیلای بابا جون بود، عروسی یگانه ...
18 آبان 1392

یه روز بارونی تو باغ همراه علی مهربون

نامۀ یه دوست مهربون واسه رهام جون علی جون(نوه عمۀ منه)خونشون نزدیک خونۀ ماست و صمیمی ترین دوست رهام.. تنها کسی که از بازی کردن و شیطنتای رهام اصلاً خسته نمیشه و روزایی که میاد خونۀ ما من حسابی به کارای عقب افتادم میرسم...امروزم که هوا عالی بود و بارونی تصمیم گرفتیم همراه علی جون بریم باغ جای همگی خالی خیلی خیلی خوش گذشت بابایی برامون آتیش درست کرد و سیب زمینی کبابی تو بخاری چوبی،   خیلی خوشمزه شده بود.. وای که چقد منظرهای باغ قشنگ بودو باب عکس گرفتن ولی شما اصلاً حسه عکس گرفتن نداشتی و فقط دوست داشتی با علی جون بازی کنی درعوض من وبابایی دلی از عزا درآوردیم وکلی عکس گرفتیم           ...
18 آبان 1392

عیدقربان مبارک..1392

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد . . .   سلام و درود فراوان به همۀ دوستای گلم و عرض تبریک به مناسبت عیدقربان و یه سلام مخصوص به پسرخوشگلم ،عزیزم عید شماهم مبارک مهربونم رهام عزیزم امروز اومدم یه کم ازت گله کنم ..اولین گلم اینه که بیرون که میریم جدیداً به هیچ عنوان راه نمیری به محض پیداشدن از ماشین سریع دستای کوچولوتو به سمتم میگیری و با حالت گریه میگی واقعاً خستم...منوبغلم کن هرچی اصرارمیکنم که راه بری شروع میکنی به جیغ و دادوبیداد و به قول خودمون خودتو میزنی به کولی بازی منم به خاطراینکه جلب تو...
24 مهر 1392