عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

نقل و نبات

رهام قشنگم...یکی یکدونۀ من یه سلام گرم تو این هوای سرد به تو که با تمام وجودم عاشقانه دوست دارم و هر صبح وهرشب خدایم را سپاس میگویم به خاطر بخشیدن گلی چون تو به ما رهام جونم این پست و برا این برات میزارم تا یه خبر خییییییلی مهم و برات ثبت کنم...عزیزمامان بلاخره به یکی از آرزوهای بچگیت رسیدی و اون داشتن یه خواهرکوچولو بود ..ما یه نقل داشتیم حالا نباتشم خدا بهمون داد ....نمیدونم چرا علاقه ای به داشتن برادر نداشتی و هروقت بهت میگفتم شاید خدا صلاح بدونه بهمون داداشی بده میگفتی داداشی که دارم آرشام برادرمه (پسردایی جون)... خدا هم مارو لایق داشتن یه فرشته دیگه دونست...خیلی خوشحالم خونوادمون بزرگ تر میشه و من وبابا بی صبرانه منتظر اومدن کوچو...
19 دی 1394

همه دنیای منی

سلام فرشته آسمونی من ...مامان خیلی بد شده دیگه برات وقت نمیزار ه ولی اینبار فرق میکنه شاید بیشتر به خاطر خواست تو بود که شرایط جدیدی تو زندگیمون حاکم شد و من روزای خیییییییلی خییییییلی سختی رو پشت سرگذاشتم و وجود تو آرامش بخش جسم وروحم بود و هست (توضیحات بیشتر و بعدا تو یه پست جداگونه برات مینویسم) پسرکوچولوی مامان دیگه واسه خودش مردی شده و صبح به صبح با بابا میره مدرسه و من با یه آیه الکرسی بدرقتون میکنم و ظهر که میشه دم پنجره بی صبرانه منتظرم ماشین پدرجون دم در خونه ترمز کنه .....تو از دم در آسانسور بپری تو بغلم و از مدرسه و بارمان و امیر برام تعریف کنی خاله جونی کاشت انجام میده یه روز گفتی کاش منم دختر ب...
25 شهريور 1394

تولد 5سالگی یکی یکدونه من

آری ،من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای ما تا زیباترین لحظات را برایمان بسازی   سلام مونسم پسرم تولدت مبارک تو نوگل زندگی من از وقتی به زندگی‌ام آمدی . من معنی عشق مادری را فهمیدم و آن را با اعماق وجودم درک کردم . دلبرکم تو آرام ، آرام رشد می‌کنی و بزرگ می‌شوی و هرچه بزرگتر می‌شوی و قد و قامتت بلندتر می‌شود من بیشتر و بیشتر به داشتن پسری چون تو افتخار می‌کنم . تو روشن کنننده زندگی من هستی و من تمام امید به زندگی‌ام را از تو عزیز دلم می‌گیرم . تو گرانبهاترین دارایی زندگی من هستی و من مسرورم که...
9 شهريور 1394

خاطرات جامونده بهار94-مسافرت شمال وآخری تلــــــــــخ

کیستی تو؟؟؟؟ ای بهترین داشته ام!!! لذت بودنت را قدر دانم....شکر که هستی.... همدلی کردی با دل من... همدلت هستم تا بی نهایت.... سلام کلوچه ناز من مهربون من ..عزیزمن ...شیطون کوچولوی مونا...ب جرات میتونم بگم که چندبرابر شیطون تر از قبل شدی ولی در کنار شیطنت کودکانت اون معصومیت و مهربونیت به من چشمک میزنه و حرفای قشنگت به من قدرت تحمل یه سری کارات و میده ....رهامم قربونت برم این روزاهوای دل مامان یه کم ابریه دلم از دنیا و بی رحمیش گرفته ...ببخش منو که نمیتونم به یک سری از وظایفم جامعه عمل بپوشونم..ببخش اگه برات وقت کمی میزارم...رهامم؛ عزیزم...چقـــــــــــــد خوبه که کنارمی خدا جونم قربون بزرگیت برم ممنونم به خاط...
16 تير 1394

اولین پست بهار1394

تکرار همه چیز تو دنیا خسته کننده است اما تو مثل نفسی تکرارت تضمین زندگی منه . . . سلام شرینی زندگیم ازخدای متعال سپاسگزارم ک یه سال دیگه رو با وجود نازنینت شروع کردیم و لذت اومدن بهار و برامون دوچندان کردی....امسال هم تعطیلات در کنار وجود نازنینت خیلی بهمون خوش گذشت ...تعطیلات تصمیم گرفتیم مسافرت نریم و بابا هم به کاراش برسه..فک میکردم خسته کننده باشه ولی برعکس فوق العاده بهمون خوش گذشت مخصوصا وقتی که دختردایی های بابا از اصفهان اومدن و باهم بودیم..عارف جون و الهام جون هم نامزد شدن..براشون آرزوی خوشبختی میکنم ... رهامم شبا موقع  خواب برات یه کتاب میخونم بعدش ی سوره کوچیک و در آخر دعا میکنیم و خدا رو شکر میکنیم ک...
28 فروردين 1394

گل باغ زندگیم چهارسال و شش ماهه شد

نمیدانم تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه ی تو ؟ نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم ؟ نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیَم ؟ تنها میدانم ، بسیار میخواهم تو را … عشق من سلام...دوماهی میشه که برات چیزی ننوشتم نمیخوام خیلی مطالب وبت زیاد شه که بزرگ شدی وقت داشته باشی همشونو بخونی و از زیادی مطالب خسته نشی...این شبکه های اجتماعی هم بیشتر وقتم و پر کرده و خیلی از عکساتو واسه دوستای مجازیم تو لاین میزارم که ببینن ..مرسی از دوستایی که پیگیر هستن و جویای حال ما... قند عسلم روز به روز مهربون تر و ملوس تر میشی...شبا موقع خواب واسم شیرین زبونی می...
14 بهمن 1393

عشق زندگیم 4سال و 4ماهه شد

سلام عشق زندگی مامان و بابا رهامم وجود گرم و نازنینت باعث شد روزها و شب هامون با صدای خنده و شیطنتات به شادی سپری شه...من و بابا خیلی خوشبختیم ک خدا تو عزیزدل و وارد زندگیمون کرد...تو برکت زندگیمونی ....رهام جونم باورم نمیشه با علاقه میری مهد مخصوصا روزای اسباب بازی رو خیلی دوست داری...کلاسهای فوق برنامه هم موسیقی(بلـــــز)و زبان انگلیسی و نقاشی نوشتمت قرآن هم نوشتم که متاسفانه 5شنبه ها بود منم دوس نداشتم 5شنبه بری مهد اینه که نشد بری....بیشتر از همه  ب موسیقی علاقه نشون میدی...از مهد که میرسی میگی شما عزیز دل منی دلم برات تنگ شده بود .......عاشق این شیرین زبونیتم مامان مونا یه چیزی بگم ببخشید کوچولوبودم شما رو اذیت میکرد...
14 آذر 1393

بلاخره موفق شدم....

سلام عسل مامان رهام قشنگم بلاخره رضایت دادی من بزارمت مهد و من دیگه تو حیاط نشینم(البته میگی خونه نباشی برو اداره کار ،خونه نمونیا )19مهررفتم باافسانه جون مدیر مهد صحبت کردم گفتم من چیکار کنم تا کی ادامه بدم !!!!!!!!!!گفت به نظرم همین امروز برو.گفتم دم مهد که می رسیم میگه مونا جون شما قول دادی پس زیر قولت نمیزنی تو حیاط می مونی ؟ منم واقعا می موندم چی بت بگم!!!!!!!!!!!..از کلاس صدات کردیم اومدی بیرون بهت گفتم من میرم بیرون ولی قول میدم سر یک ساعت بیام پیشت ساعتم و باز کردم دادم دستت گفتم این عقربه بیاد رو یازده من میام پیشت قول میدم..قول قبلی من تا امروز بود ..شوک شدی دستام و تند تند می بوسیدی و گریه میکردی التماس که خواهش میکنم ...
25 مهر 1393