عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 11 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

من عاشق این کاراتم

رهام عزیزم سلام ،سلام بر روی  ماهت سلام به مهربونیهای بی کرانت تازگیا یاد گرفتی تا از دستت عصبانی میشم میای پیشم میگی بشین (تا قدت بهم برسه) بعدبا دوتا دستت سرمو می گیری و پیشونیمو می بوسی بعد عمیق تو چشام نگاه می کنی وااااااااااااااااااااااااااااای رهام الهی من دورت بگردم تو چقد ماهی به خدا می میرم برات وقتی این کارو می کنی اون لحظه احساس غرور بهم دست میده و انگار که مالک جهانم مرسی عشقم مرسی نفسم. صبحها از خونه زنگ می زنی و شیطونی می کنی تند تند قطع می کنی و بعد میگی موناجون قطع کنم قهر می کنی . به هرچیز ممنوعی که میخوای دست بزنی اولش می پرسی اگه این کارو بکنم بامن قهر می کنی یعنی گریه  کنم ،بعدش می...
30 آبان 1391

ویروس لعنتی

سلام یکی یکدونم عزیزم الهی من بمیرم و نبینم که تو مریض شی از سه شنبه تب کردی و این تب لعنتی سه روز ،زندگی رو برامون جهنم کرد پسر قشنگم من می میرم برای شیطنتات الهی که همیشه تنت سالم باشه و بریزی و بپاشی ولی هیچ وقت غم و اندوهتو نبینم .این چند روز خونمون سکوت مطلق بود و تو یه گوشه ساکت می شستی و من غمی به بزرگی و سنگینی کوه رو دوشم بود وقتی تو رو اینطور میدیدم .هر کی زنگ میزد خونمون گوشی رو برمیداشتی و می گفتی حالم خوب نیست .خدایا ازت میخوام که تموم درد وبلای رهامم رو به من بدی و اون همیشه شاد باشه و خندون ،چون واقعاًتحمل درد و رنجش و ندارم با یه سرفۀ کوچیکش تنم می لرزید شبا تا چند ساعت بالا سرت بودم و بادستمال و آب ولرم دست و پا...
21 آبان 1391

قندعسل مامان 28ماهه شد

      عزیز مامان دیگه داری یواش یواش بزرگ میشی الهی من دورت بگردم روز به روزم خوردنی تر از قبل میشی .28ماهگیت مبارک عزیزتر از جانم.یه کادو از مامان طلبکاری عزیزم ١٠/8/91 رهام جون صبح حس کردم یه کم سر حال نیستی ؛ظهر که اومدم خونه دیدم یه کم سرما خوردی الهی من فدات شم طاقت مریضی تو ندارم. پنج شنبه رو مرخصی گرفتم موندم پیشت صبح بردمت حموم گفتم یه کم تو حموم بازی کنی هم سر حال شی هم اینکه شاید سرما خوردگیت بهتر شه و ازسرت دربیاد.از حموم که در اومدیم کلاه حولت و گذاشتم سرت گفتی مونا جون ببین دختر خانوم شدم .الهی من فدات شم که تشخیص میدی دخترا چیزی مثل روسری و شال سرشون می پوشن.هر 4ساعت بهت شربت سرما خور...
14 آبان 1391

رهام شیرین زبون من

1/8/91 امروز عمه جون(عمه بابایی) از تهران اومده بود خونه پدر جون اینا ما هم رفتیم اونجا به عمه جون گفته بودم برات شورت آموزشی خریده بود خودم اینجا خریدم ولی یه بار مصرفه و به صرفه نیست اینی که عمه جون آورده قابل شستشوبود امیدوارم بتونم یواش یواش دیگه مامی برات نبندم. تو حیاط پدرجون اینا درخت انگور هست و پر زنبور خودت داشتی تنهایی میرفتی تو حیاط به خودت می گفتی رهام جون حواست باشه زنبور نیشت نزنه . میخوایم بریم بیرون مونا: رهام جون کلاه سرت بزار بارون میاد رهام جون: نه به جون رهام هوا سرد نیست به جون رهام. صبح میخوام بیام سرکار رهام جون: مونایی بریم از اونا بزنیم(آرایش کردن ) برا منم رژ بزن خوشگل بشم ...
3 آبان 1391

اییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااااا

عزیز مونا سلام دیروز عصر که از خواب بیدار شدی مامیتو باز کردم  چشمت روز بد نبینه باسنت کلاً سوخته بود خونه مامانم بودم همین طوری اشکام سرازیر شد الانم که دارم می نویسم اشکام اجازه نمیده برات بنویسم خیلی اعصابم بهم ریخته، نمی تونستی راه بری سریع زنگ زدم به آقا مهرداد و جریان و واسش تعریف کردم گفتم تو رو خدا برام پمپرز پیدا کنید اونم گفت هست ولی برامون نمی فرستن میگن روز به روز گرونتر میشه گفتم هر چقد که میشه اصلاً مهم نیست فقط همون مارک و واسم بیارید. شما هم همش دلت می خواست دراز بکشی و با التماس می گفتی مونا جون فوتش کن الهی من پیش مرگت بشم آخه تو چرا اینقد حساسی  .امیدوارم هر چه زودتر بتونی جیش کردنت...
27 مهر 1391

بابا احتیاج دارم

سلام جیگر طلا عزیزم دیشب خونۀ آقا جون بودیم بغل بابایی بودی حاجی گفت بیا بهت پول بدم بابایی گفت بگو احتیاج ندارم شما هم سریع با یه لحنی گفتی بابا احتیاج دارم مرجان سر نماز غش کرد از خنده گفتی بابا میخوام نوشمک بخرم. دیروز با خاله پریوش رفتیم برات خرید کردیم .دست خاله جونات درد نکنه برات یه کلاه خیلی خوشگل خریدن خودم می خواستم برات بگیرم که دیدم خیلی گرونه بی خیال شدم جفت خاله هات گفتن ما براش میخریم مرسی خواهری مهربونم.  رفتم برات پمپرز بخرم گیر نیاوردم به جاش آقای فروشنده مارکcanbabaرو معرفی کرد و یه بسته خریدم تقریباً هم قیمت پمپرز بود گفت اگه خوب نبود بازم کردی پس برمیدارمش .امیدوارم خوب باشه هفته دیگه هم پمپرز ب...
27 مهر 1391

ملاقات با دختر بندری جیگر

سلام عزیزمامان 19/07/1391 رهام جونم امروز عصر با نسیم جون مامان ملودی دوست خوبم که ساکن بوشهرهستن قرار ملاقات داشتیم  نسیم جون قابل ندونستن تشریف نیاوردن منزل ما، منو شما رفتیم خونه مادر بزرگ نسیم جون خیلی خوب بود از نزدیک ملودی رو دیدیم خوش گذشت.یه هدیه هم برا ملودی جون خریدیم،نسیم جونم زحمت افتاده بودن واسه شما کادو خریده بودن ،دستشون درد نکنه به مامان پوری حسابی زحمت دادیم خلاصه اینکه روز خوبی بود.عصر موقع برگشتن بابایی و مامان زهرا اومدن دنبالمون مامان زهرا اومده بود باهمدیگه بریم واست کادوی روز کودک بخره رفتیم از نمایندگی تاپ لاین واست یه لباس راحتی خریدیم دستشون درد نکنه.         &nbs...
24 مهر 1391

نوزدهمین جشنواره بین المللی کودک و نوجوان مهر1391

                                  سلام هستی من 16/07/1391 رهام جون عصر با همدیگه رفتیم جشنواره خیلی خوشت اومده بود و مدام در حال دست زدن و جیغ زدن بودی عزیزدلم مهدیار جون آوا و آیدا هم بودن تا 9شب اونجا بودیم. این روزا همش میگی دیروز میگی بریم بیرون میگم کی بریم میگی دیروز به سیب زمینی میگی سیب نینی تا یه چیزی می خوای بهت نمیدم میگی خدایا چیکار کنم .منم هم دلم می سوزه هم اینکه نمی خوام بد عادت شی می مونم چیکار کنم عزیزدلم فدای مهربونیات که هر چیزی بر...
19 مهر 1391

روز کودک

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم وای مــــردم! روزِ ناز کودک است روز سرمســـــتی و ساز کودک است کودک است آییــــنه ی دل را صفا کودک است محصـــولی از عشق ووفا روز کودک مبارک دوستای مجازی گلم روز کودک و به فسقلی های عزیزتون تبریک میگم. رهام جون دیروز 16/7/91بردمت نوزدهمین جشنواره بین المللی تئاتر کودک و نوجوان  عکساشو برات میزارم دلبندم. ...
18 مهر 1391