نوزدهمین جشنواره بین المللی کودک و نوجوان مهر1391
سلام هستی من
16/07/1391
رهام جون عصر با همدیگه رفتیم جشنواره خیلی خوشت اومده بود و مدام در حال دست زدن و جیغ زدن بودی عزیزدلم مهدیار جون آوا و آیدا هم بودن تا 9شب اونجا بودیم.
این روزا همش میگی دیروز میگی بریم بیرون میگم کی بریم میگی دیروز
به سیب زمینی میگی سیب نینی
تا یه چیزی می خوای بهت نمیدم میگی خدایا چیکار کنم.منم هم دلم می سوزه هم اینکه نمی خوام بد عادت شی می مونم چیکار کنم
عزیزدلم فدای مهربونیات که هر چیزی برات میخرم ده بار میگی خیلی ممنون مرسی مثلاً میگی خیلی ممنون برام بستنی خریدی خیلی با محبتی عزیزدلم یکی یکدونۀ من
عکسا در ادامۀ مطلب
عمو حمید و گرو هش برنامشون خیلی قشنگ بود
.
آتیش بازی آخر برنامه
عشق من محو تماشای آتیش بازی
فدای دستای کوچولوت
اینم کادوی روز کودکت به قول خودت دیشون دیشون (دوست ندارم برات تفنگ بخرم ولی مال مهدیار و دیده بودی همش گریه می کردی می خواستی منم که دیگه مادرم وووووووووووو)
حالا بریم سراغ ترشی و مرباهای دست پخت خودم
آلو بخارا
ترشی بندری
مربای هویج
تا ابدعاشقتم وروجک خودم