عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

پاییز 97

خداوندا به کدامین ثواب مرا لایق زیباترین احساس، بزرگترین نعمت و باشکوه ترین لحظات دانستی … خداوندا بگذار در این احساس زیبا بمانم ، بگذار شاهد تولد دوباره خویش باشم … بگذار آرام باشم … به کدامین ثواب مرا اینگونه عاشق کردی … فاش میگویم این حس را تا کنون لمس نکرده بودم … اینگونه عاشقی کردن را خودت به من آموختی …. احساس خودت به تمام بنده هایت …. آری حس مادری ام را میگویم سلام عزیزای دلم  خیلی خوشحالم که باز فرصت پیدا کردم براتون بنویسم و خاطرات شیرین کودکی تون رو براتون ثبت کنم رهام قشنگم امسال کلاس سومی شدی باورم نمیشه اینقد زود بزرگ شدی و داری قد میکشی معلم امسالت یه معلم ...
30 آذر 1397

سال 97 با دوتا فرشته های نازم

سلام مهربونای مامان تابستون 97 با کلی روزای خوب و بد با شما خوشگلای من گذشت رهام امسال تصمیم گرفتی کلاسهای ورزشی بری والیبال و شنا به اضافه ی چرتکه که از سال پیش میرفتی خلاصه حسابی سرت شلوغ شد بود برا کلاسات سرویس گرفتم که خودمون راحت باشیم من خوش خیال!!!!!!!!!!!!!!!!! یکهفته بود میرفتی شنا که ساز ناسازگاری زدی که دوست ندارم و علاقه ندارم خواستم به نظرت احترام بزارم ترسیدم مثل فوبیای آسانسورت اینم تو ذهنت بمونه (حضور ذهن ندارم برات نوشتم یا نه تابستون 95 خونه ی خاله نرگس یک ربع موندی تو آسانسور بدون اینکه من بفهمم دیگه ترس مونده تو جونت مشاورم بردمت با آسانسور خونه ی خودمون مشکلی نداری ولی جای جدید که میریم دلهره داری و قبلش ...
9 آبان 1397

بهار 97

  نوروز 97 با کلی امید و آرزو اومد و ما خوشحال و خرسندبودیم که دوتافرشته ی ناز کنار سفره ی هفت سین دلبری میکردن و مثل من و بابا دعای سال تحویل رو زمزمه میکردن صبح اولین روز سال جدید با خونواده ی خودم و خونواده ی آقای پدر به سمت شمال کشور حرکت کردیم چقد خوبه که همه ی عزیزانت کنارت باشن لذت سفر دوچندان میشه چند روز تو جنگهای زیبای ماسال بودیم خود خود بهشت بود بعد از اون به سمت زیبا کنار رفتیم چند روزی هم اونجا اقامت داشتیم قبل سفر نگران بودم با آرشام کنار نیاید ولی خدا رو شکر همه چی عالی بود این از خاطرات نوروز 97 بعد از سفر من درگیر درست کردن تم تولد روشای عزیزم بودم برا عکاسی فضای باز که متاسفانه اول اردیبهشت روشای من سخت مریض شد ...
7 تير 1397

آخرين پست سال ٩٦

سلام و درود فرشته هاي قشنگم سلام عزيزاي دلم چقد خوبه كه هستيد و كل وقتمو پر ميكنيد طوري كه فرصت نميكنم بيشتر ازدو يا سه تا پست در سال بزارم واقعاً اينقد فول تايم شدم و روزها تند تند ميگذره كه انگار همين ديروز بود آخرين پست سال ٩٥و نوشتم امسال هم با خاطرات شيرين گذشت و خدارو شكر ميكنم  كه كل خانوادم صحيح و سالم كنارم هستن و از داشتن شمادوتا قندعسل روزي هزاربار خداي مهربانم رو شكر ميكنم رهام مامان ،قشنگم خوشحالم كه ديگه كاملاً باسواد شدي و ميتوني تمام كلمات و راحت بخوني اين روزا حسابي با درس و مشقت سرمنو هم گرم كردي و منم پابه پاي تو كلاس دوم و گذروندم  معلم كلاس دومت خانوم كاظم زادست كه برات خيلي زحمت كشيدن هنوز هم دوست ...
27 اسفند 1396

تولد 7سالگی رهام عزیزم

رهام مامان سلام عزیزدلم انگار همین دیروز بود که شروع به وبلاگ نویسی کردم و اولین سال تولدتو ثبت کردم چقد زود گذشت کودکی تو ... نازنینم ؛مهربونم روز به روز قدمیکشی و بزرگ میشوی و من از نگاه کردن به قامت زیبایت حض میکنم و پیشانی شکر به زمین میگذارم از سن خیلی پایین لقب مهربان برازندت بود و الان این مهربانیت روز به روز مشهودتر میشه احساسات پاک و کودکانه ات منو به وجد میاره غلیان احساساتت منو متحیر میکنه مگه میشه با این سن کم و با توجه به جنسیتت این همه احساساتی و مهربان بود مگه داریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!الهی من دورت بگردم مهربانم همدم و مونس من، هرچی از مهربونی و اخلاق خوبت بنویسم کم نوشتم تمام همکلاسیهات و مادر دوستات هم با من هم عقیده ...
2 آذر 1396

تولدیک سالگی فسقلی خونه

روشای نازنینم دخترشیرین زبونم چه خوب شد که تو فرشته، قسمت خونۀ ماشدی این پست مخصوص روزمیلاد تو عزیزدلمه نمیدانم تورا به اندازه ی نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه ی تو!؟ نمیدانم.. چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم!؟ نمیدانم.. زندگیم تکرار دوست داشتن توست؛ یا تکرار دوست داشتن تو،زندگی ام! تنها میدانم: که دوست داشتنت لحظه، لحظه لحظه ی زندگی ام را می سازد و عشقت ذره، ذره ،ذره ی وجودم را! تزئینات تولد که همه کار خودم بود 27فروردین 96 به خاطرمشکل دستت بردمت دکتر موقع برگشتن خیابون بوعلی تو بغلم برا اولین بار بهم گفتی مام...
9 آبان 1396

عیدسال1396

  سلام عروسکای نازم فرشته های قشنگم مامان و حسابی گرفتارکردید وقت سرخاروندن هم ندارم اینه که کمتر فرصت میکنم به صفحه مجازیتون بیام و خاطراتمون رو ثبت کنم امان از پیشرفت تکنولوژی که اصلا" دوست ندارم این همه تغییر رو قبلا"خیلی ارتباطات شیرین تر بود و وقتها بازتر الان با اومدن تلگرام اینستا و غیره و غیره همه سرا تو گوشیه و وقتا پر، منم مستثنی نیستم و جزء همین جماعتم ولی قدیما دوستان نی نی وبلاگی بیشتر مینوشتن من جمله خودم ولی الان.....   بگذریم خوشگلای مامان این پست مخصوص عید96هست و سفرهایی که رفتیم رهام و روشا با هم اولین سفربه اصفهان رو تجربه کردن روشا در آستانه ی یکسالگی تو 10ماهگی و رهام سن 7سالگی، 7روز اصفها...
17 مرداد 1396