عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما8 سالگیت مبارک

رهام هستي مامان وبابا

عیدسال1396

1396/5/17 20:17
938 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عروسکای نازم فرشته های قشنگم مامان و حسابی گرفتارکردید وقت سرخاروندن هم ندارم اینه که کمتر فرصت میکنم به صفحه مجازیتون بیام و خاطراتمون رو ثبت کنم امان از پیشرفت تکنولوژی که اصلا" دوست ندارم این همه تغییر رو قبلا"خیلی ارتباطات شیرین تر بود و وقتها بازتر الان با اومدن تلگرام اینستا و غیره و غیره همه سرا تو گوشیه و وقتا پر، منم مستثنی نیستم و جزء همین جماعتم ولی قدیما دوستان نی نی وبلاگی بیشتر مینوشتن من جمله خودم ولی الان.....

 

بگذریم خوشگلای مامان این پست مخصوص عید96هست و سفرهایی که رفتیم رهام و روشا با هم اولین سفربه اصفهان رو تجربه کردن روشا در آستانه ی یکسالگی تو 10ماهگی و رهام سن 7سالگی، 7روز اصفهان بودیم و کلی خاطره شیرین ارمغان این سفربود روز 8ام فروردین هم عازم تهران شدیم و تهرانگردی تو خیابونای خلوت پایتخت لذت بخش بود و کلی خوش گذشتزیبا

یه چندخطی از رهام بنویسم

پسرقشنگم روز به روز قدمی کشه و من شاهدبزرگ شدنشم دوست ندارم این روزها( باوجودی که خیلی برام سخته جایی نمیتونم برم مدام تو خونم )تموم بشه ،رهام پسرعاقل و مهربونیه حرفهایی میزنه که باورم نمیشه با این سن کمش چطوری این حرفها به ذهنش میرسهزبان

یه نمونش یه شب باهم درازکشیده بودیم برگشت بهم گفت: مامان من بخوام ازدواج کنم راجع به خانومم بایدکلی تحقیق کنم گفتم :براچی مامان جون گفت :به خاطراینکه بدونم مجردهست یانه شایدازدواج کرده باشهبغلگیج

این روزها هم این داعش لعنتی رعب و وحشت به دل هممون انداختن به خاطر رهام ما اصلا" اخبارگوش نمیدیم چون خیلی حساسه ولی خونه پدربزگاش که میره میشنوه اخبار روزدنیا رو یه روز دیدم عصبانی از خونه پدرجونش با عموحسام اومد و سریع رفت تو اتاقش یه کوله پشتی بزرگ داره اونو با چندتا تفنگ و دستبند و یه چوبدستی کوچیکم داره با پوتین هاش برداشت وگفت :مامان من میخوام برم مدافع حرم شم داعشا رو بکشم با عموم نقشه کشیدیمتعجب

یه روز راجع به گرونی حرف میزدیم برگشت گفت :مامان جون مغازه های بالاپول جاشونو میگیرنزیبا

روشا مدام بهش میگه اِدِ اِدِ(منظورش گرفتن چیزیه که دست رهامه)رهام با عصبانیت میگه :روشا چقد دستور ظاهرمیکنیقه قهه

یه کم از پیشرفتهای روشا بگم:

1395/12/30بدون کمک سرپا ایستادیبوس

1396/1/24تو این تاریخ متوجه تورم مچ دست چپت شدم و هنوز هم درگیر این مسئله هستیم تا تهران هم بردمت نظردوتا فوق تخصص رو هم گرفتم مسئله خیلی حادی نیست و صلاح ندونستن عمل کنیم امیدوارم حودش آب شه  و ازبین بره ان شاللهآرام

1396/1/27امروز باهم رفتیم دکتر برا مشکل دستت تو خیابون بوعلی بغلم بودی یهو سه بار پشت سرهم بهم گفتی مامان و دنیا رو بهم هدیه دادی و منم ازحوشحالی اولین مغازه لباس فروشی رفتم برات یه ست اسپرت خریدمبوس

اینم عکسشچشمک

تا همینجا بمونه بقیه که مربوط به جشن تولد یکسالگیت هست تو پست بعدی میزارم براتون

عکسهای نوروز 1396:

نفسم

این گوگولیا رو هم خودم درست کردم

کادوی مامان زهرا به روشا پلاک فروهر

هفت سین مامان زهراآرام

رهام جون درحال بستن چمدون همیارپلیس مامان

عکسهای سفر اصفهان

گز

زندگیم

غذای سنتی اصفهان بریانی

هتل شاه عباسی

سی و سه پل

روشا گلی و عموجون

8فروردین تهران پل طبیعت

سرزمین لیلیپوت

رهام و دوست صمیمیش بارمان مسابقات آفرود که بابا اول شدجشن

تولد پرهام

سیزده بدر

ما سه تاخواهر

تولدم

عکسهای جامونده روزپدر

80ماهگی رهامم

بغلرهام و روشابغل

چشم اگر این است و ابرو این ونازو عشوه این

محبتخالقاپروردگارامرحبا ای بهترینمحبت

خدایااااااااااااااااااااااااااااشکرتآرام

 

پسندها (2)

نظرات (4)

هستی
31 مرداد 96 22:52
چه بچه های خوشگلی امیدوارم سایه تون بالا سرش باشه
هستی
2 شهریور 96 15:50
چه دخمل خوشکلی واقاپسری دارید شما خدا براتون نگه داره
مامان مرضیه
27 شهریور 96 9:14
سلام عزیزم همه پست هات عالی بودند مشتاق دیدارتون تو وبلاگ زهرا جون هستیم کلی پست گذاشتیم که منتظر شماست
روشنا
14 آبان 96 15:31
الهی من قربون شما دو تا کوچولوی ناز برم خیلی وقت بود سر نزده بودم اینجا دلم تنگ شده بود میبوسمتون کوچولوهای دوست داشتنی