تصادف بابايي
سلام بهونۀ زندگيم
رهام جونم تو هفتۀ گذشته يه اتفاق بد افتاد البته دو تا كه اوليشو تو پست قبلي برات گذاشتم (تصادف بابايي) فرداي همون روز بابايي و عمو حسام رفته بودن يكي از شهرستانهاي اطراف كه راه برگشت گرفتار كولاك شده بودن و 20تا ماشين با هم تصادف كرده بودن و چند نفر فوت شده بود ماشين عمو حسام داغون داغون شده بود حالا خدا رو شكر به خودشون چيزي نشده بود .(تو همون جادۀ لعنتي عمو احسانت و از دست داديم 20سالش بود سال 80فوت شد)ماشين و گذاشته بودن و خودشون با بقيه مسافراي درگير كولاك اومده بودن تا 24ساعت راهها بسته بود بعد از 24ساعت ماشينو با جرثقيل آوردن توماشين تا سقفش پر برف بود اشكام همين طور مي اومدوقتي ماشينو ديدم خدا رو شكر خودشون سالم بودن.ماشين و گذاشتيم تو پاركينگ خونۀ حاجي 3ساعت طول كشيد دايي جون و عمو حسام و بابايي برفاشو خالي كردن خلاصه اينكه روزاي بدي بودحتي حاجي هم نتونست جلوي خودشو بگيره و همين طور اشك مي ريخت خدا خيلي بهمون رحم كردبابايي ميگه خدا به من وتو رحم كرده بگذريم بريم سراغ شيطنتهاي وروجك خودم.
رهامي عاشق بستني خوردني همش ميگي بَستي.چند روز پيش با پريوش جون داشتيم كمداي اتاقم و مرتب مي كرديم تو هم مشغول بستني خوردن بودي وبيرون و تماشا مي كردي يه دفعه ديدم سرو صدايي نيست به خاله جون گفتم رهام داره كار خرابي مي كنه اومدم ديدم بله ديوار و با بستني يكي كردي
عزیز دلم این روزا همش مشغول خونه تکونیم و خسته خستم .عصرها هم با خاله جونیا و بابایی میریم خرید البته شما رو هم می بریم خیلی پاساژا رو دوست داری ولی از تو مغازه ها بدت میاد تا میریم تو مغازه اشکات درمیاد.
رهام جون دیگه کلمات دو سیلابی می تونی بگی هر چی هم که میگم دست و پا شکسته تکرار می کنی فدای حرف زدنت.شبها هم دیگه تا ١٢ می خوابیم صبح هم زود بیدار میشی وای که چه کیفی داره زود خوابیدن میسی پسملی خودم
نوش جونت زندگیم
كار خرابي شازده كوچولوي من با بستني
رهام جون در حال تماشاي تلويزيون جديداً ياد گرفتي ميگي مونا سي دي
رهام جون موقع خونه تكوني كلي به مامان كمك كردي فداي كار كردنت
زندگيمي زندگيمي زندگيمي عاشقتم عاشقتم عاشقتم نفسمي نفسمي نفسمي عمرمي عمرمي عمرمي