خاطرات 15ماهگی
سلام نفس مامان
امروز یه کم سرم خلوته خواستم برات یه کم بنویسم اول از همه می خوام از خدا به خاطر سلامت تو تشکر کنم و هزاران بار شکر خدا رو به جا بیارم واقعاً وقتی مریض می شیم تازه می فهميم که سلامتی چه نعمت بزرگی که خدا بهمون داده .خدایا شکرت
رهام جون این لباساتو مادرجون برات بافته با اینکه چشاش خیلی درد می کنه ولی چون عاشقانه تو رو دوست داره با عشق برات اینا رو بافته خیلی رنگش بهت میاد.
رهام جون اينم كادوي عيد قربون كه خاله مرجان برات خريد مامان جون و حاجي و خاله پريوش و عمو حسام نقدي باهات حساب كردن
رهام جون تو عكس بالا دقت كن انگشت اشارت خورد به بخاري سوخت الهي مامان بميره برات
اين عكسارو پريوش جون ازت گرفته خاله جون اومده بود ببرتت با ماشين بگردونتت
تو اين عكس اينقد خوشحال بودي مي خواستي بري بيرون همش برا خاله جون چشمك مي زدي قربون مهربونيات
رهام جون عاشق خودكاري همش دوست داري خودكار دستت باشه با مدادم راضي نميشي فقط خودكاري كه در داشته باشه و هي درشو باز كني رهام همش دوست داري بگي در در هر چيزي كه در داشته باشه در كمد-كابينت-حموم-دستشويي ميگي فقط در و باز كني
اين عكسارو خونه خاله مرجان ازت گرفتيم الهي بميرم برات همون شبم مريض شدي
تو اين عكس خوردي زمين گونت سرخ شد
عمو حسام رفته بود مرغداريمون دو تا از مرغها رو از وقتي جوجه بودن رنگ كرده بود وقتي مريض شدي حسام جون نذر كرده بود خوب شي اونارو برات قربوني كنه هفته پيش جفتشونو آوردن برات قربوني كردن شام الهام جون و مامان جون اينا رو با خاله مرجان اينامادر جون دعوت كرد خونشون مرغ شكم پر درست كرد دست همشون درد نكنه اينم عكس مرغها دلم براشون سوخت
عزيز دلم تازگيا موقع خواب ياد گرفتي بالش بغل مي گيري
فداي اون خندهات
رهام گلم عاشق اين عروسكتي عمو حسام زحمت كشيده خيلي كوچولو بودي برات كادو از سنندج آورده هر وقت از خواب بيدار ميشي ميگي هاپ هاپ بدو بدو ميري مي شيني روش گوشاشو مي كشي
اينم كادوي كه مامان جون برات خريد خيلي بهت مياد
اينم عكس پلاكات كه قول داده بودم عكساشو برات بذارم يكيشو مامان جون خريده برات يكيشم مادر جون .البته هنوز به دنيا نيومده بودي برات عيدي خريدن دستاي جفتشونو مي بوسم كه خيلي برامون زحمت مي كشن