خاطرات 14 ماهگی
سلام نفس مامان
رهام جون می خوام یکم از شیطنتات برات بنویسم.
شبا موقع خواب وقتی برقا رو خاموش می کنیم فک کنم ٣٠بار میگی بق بق با دستای کوچولوتم به لامپ و آباژور اشاره می کنی بهت ميگم رهامي چشاتو ببند لالا كنيم سريع چشاتو مي بندي و سريع هم باز مي كني الهی من فدای هوشت بشم بعد از کلی کلنجار رفتن خوابت که می بره هزار بار تا صبح جا عوض می کنی و روتو باز می کنی منم که باید هی بلند شم جاتو مرتب کنم
شب جمعه طبق معمول بابایی نبود ما هم رفتیم خونه مامان جون شب تو اتاق مامان جون خوابیده بودیم ساعت ٤.٣٠یه دفعه مامانی از رو تخت پرید پایین دیدم فسقلی نشسته لبه پله(خونه مامان جون اینا چند تا پله می خوره برا اتاق خوابا اونجا نشسته بودی) واساده و جیغ می زنه هم خندمون گرفته بود هم ترسیده بودیم.دیشبم دوباره ساعت ٥صبح دیدم واسادی سرپا آخه قربونت برم تو روز کم راه میری که شبگردم شدی نفسی.
رهام گلم دیروز یادگرفتی اسم عمو حسام و صدا می زدی عم عم.
رهام جون دیروز مامانی شام دعوت داشت منو خاله پریوش با تو رفتیم مامانی و رسوندیم تو راه اصلاً حرف نمی زدی تکونم نمی خوردی فقط نگاه می کردی به چراغای تو خیابون خیلی برام جالبِ فک کنم مهندس برقی چیزی بشي قربون آقا مهندسم بشم من
گل پسر مامانی از غذا خوردنت برات بنویسم خوب غذا می خوری یک هفته است دارم روزی یه استکان کوچولو شیر پاستوریزه بهت میدم نصفشو می ریزی بیرون غذاتو هم فقط و فقط با نگاه کردن به سی دی چرا چیه دو تا شخصیت عروسکی یا آهنگهای مورد علاقت که خاله جون زحمت کشیده برات ضبط کرده
می خوری از هر کدومم خسته میشی یه جیغ بلند می زنی و به کنترل اشاره می کنی یعنی اینکه آهنگو عوض کنید از آهنگای INNA و پيشتاز خوشت مياد
موقع تماشاي تي وي هر كاري مي كنم نمياي عقب بشيني ملاحظه بفرمائيد.
رهام الان سر كارم دلم برات يه ذره شده وقتي ياد شيرين كاريات مي افتم دلم برات پر مي كشه ديديروز بهت ميگفتم پاتو بلند كن سريع اين كارو انجام ميدادي ديگه كاملاً متوجه حرفامون ميشي باهوش من
ديروز باهمديگه رفتيم حموم خيلي خوش گذشت فقط موقع شستن موهات گريه مي كني دلم برات مي سوزه