اولين موز خوردن رهام جون
سلام عزیزدلم
چرا خوب نمی شی مامان جون هر چند من خودم از تو داغون ترم نفسی دیشب مجبور شدم برم سرم و آمپول بزنم .دیروز ظهر از سر کار که اومدم رفتیم خونۀ مادرجون من داشتم نهار می خوردم تو هم اصرار کردی که بیای پیشم روی میز کنارم نشستی و با اون دستای نازت غذا میذاشتی تو دهنم الهی من فدات شم تند تند برنج و سبزی بر می داشتی میذاشتی تو دهنم فک کنم فرشته ها بهت گفتن من مریضم .بعدازظهر دو تایی با هم خوابیدیم .عزیز دلم فک کنم تو داری دندون تخت در میاری که شبها خوابت نمی بره دیشب برات ژل دندون زدم راحتتر ازپریشب خوابیدی (خدا رو شکر) رهام جون جدیداً این شلکی می خوابی
این عکسارو دیروز عصری خونۀ مادرجون ازت گرفتم از خواب بیدار شده بودی برا اولین بار موز و راحت خوردی اینقد ذوق کردم که ازت عکس گرفتم تو پست امروزت بذارم.نفس مامان جديداً جيغات به اوج خودشون رسيدن خيلي جيغ مي زني مامان جون اميدوارم هرچه زودتر زبون باز كني و ديگه جيغ نزني من بيشتر نگران خودتم كه حنجرت آسيب نبينه