تولد 5سالگی یکی یکدونه من
آری ،من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای ما تا زیباترین لحظات را برایمان بسازی
سلام مونسم
پسرم تولدت مبارک
تو نوگل زندگی من از وقتی به زندگیام آمدی . من معنی عشق مادری را فهمیدم و آن را با اعماق وجودم درک کردم . دلبرکم تو آرام ، آرام رشد میکنی و بزرگ میشوی و هرچه بزرگتر میشوی و قد و قامتت بلندتر میشود من بیشتر و بیشتر به داشتن پسری چون تو افتخار میکنم .
تو روشن کنننده زندگی من هستی و من تمام امید به زندگیام را از تو عزیز دلم میگیرم .
تو گرانبهاترین دارایی زندگی من هستی و من مسرورم که یکسال بزرگتر شدنت را به تو تبریک بگویم و با اعماق وجودم در آغوش بفشارمت و غرق در بوسه نمایمت . گلم امیدوارم عمری با عزت و طولانی داشته باشی و هیچگاه از یاد خدا غافل نگردی .
سعی کن در زندگیات روی پای خود بایستی و همیشه مهربان و بااخلاق باشی .
ان شاالله سالیان سال 14 مرداد و در کنار همدیگه به خاطر حضور شیرین و دلچسبت تو زندگیمون جشن بگیریم و لذت ببریم....میدونم خیلی دیر اقدام به نوشتن کردم ولی با اتفاقاتی که تو جشن تولدت افتاد و بعدشم عملی که داشتی پست تولدت با کلی تاخیر نگاشته شد.........
رهامم از روز تولدت برات مینویسم...امسال حقیقتا نمیخواستم جشن بگیرم برات خواستم سه تایی یه کیک کوچیک بگیریم و بریم بیرون تولدتو جشن بگیریم ولی چون تو مهد تقریبا هر هفته جشن تولد داشتید دیگه کاملا متوجه شد بودی که روز تولد باید کادو بگیری این شد که مدام تکرار میکردی که جشن تولدم کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟..دلم نیومد چون اولین سالی بود که خودت ازم میخواستی تولدتو جشن بگیرم کوتاهی کنم...تم تولدتم میگفتی فقط بن 10(با وجودی که دیگه کارتونشو نمیزارم ببینی و شبکه جم جونیور و قطع کردم(بهت گفتم اگه این شبکه رو نگاه کنیم دولت جریممون میکنه و شما هم خیلی راحت قبول کردی..این کارم کردم چون واقعا یه سری تکیه کلامها تو کارتوناشون زده میشد که اصلا مناسب سن بچه ها نیست)تو شهرمون اونم با همت خودم یه آقایی دید که من خودم تم درست میکنم برات ،با عکسایی که بهش نشون دادم رفت و یه مغازه تم فروشی زده امسال که رفتم مغازش گفت شما مشوق من بودی و خیلی از کارش راضی بود از شانس بد من تم بن 10 تموم کرده بود و گفت دیگه تکرار نمیکنم یه سری وسایل محدود داشت.....هرکاریت کردم که تم و عوض کنیم قبول نکردی منم رفتم و همون لوازم محدود و برات گرفتم و رسیدیم به روز جشن تووووووووووووووووووووووووووووو
سرظهر بود خاله پریوش و خاله مرجان اومده بودن کمکم ساعت 4بود داشتیم آماده میشدیم بریم آتلیه شما رفتی تو اتاقت یه تیرکمون پلاستیکی آوردی ( بابای سایان برات خریده بود)اومدی پشت من نشستی و چندلحظه نگذشته بود که ..................... الهی که هیچ مادری باهمچین صحنه ای که من دیدم مواجه نشه یه لحظه دیدم تیرکمون صاف خورده تو چشمتو با اشک چشمت خون میاد فقط تا میتونستم زدم تو سر و صورتم و جیغ میکشیدم بیچاره بابا خواب بود یادم نمیاد چطوری رسیدیم دم کلینیک فقط تو ماشین التماس خدا میکردم چشمت سالم باشه خیلی ترسیده بودی جرات نمیکردی چشمتو باز کنی بیچاره بابا کمرش راست نمیشد شک شده بودالهی بمیرم خاله ها چی کشیدن بماند...شانسی که آوردیم داماد عموی بابا جراح چشمه و همون ساعت عمل داشت بردیمت تو اتاق عمل و نیم ساعت طول کشید تا جوابمونو داد(ظرف 10 دقیقه مامان بزرگ بابا بزرگاتو دایی و عمو با چه استرسی اومدن کلینیک همه با چشم گریون الانم یاد اون روز می افتم تنم می لرزه و اشکام سرازیر میشه)دکتر لطفی گفت چشمت از داخل خونریزی میکنه ولی جای نگرانی نیست خودش جمع میشه میموند شکاف روی سفیدی چشمت که باید با دستگاه چک میشدکه اگر عمیق بود، عمل احتیاج داشت گفت باید منتظر باشید عملام تموم شه ببریمش مطب....چی بگم که تمام برنامه هامون بهم ریخت از آتلیه ز زدن که منتظرن..اومدیم خونه یه کم حالم بهتر بود چشمتو باز کرده بودی و میگفتی ضعیف نمیبینم و این حال ما رو بهتر میکرد..دلم نیومد آتلیه نبرمت دوست داشتی با موتوربنزینی که برات خونواده بابا خریده بودن عکس بگیری (به قول خودت عکس حرفه ای)کنار کیک تولدت خلاصه رفتیم ولی فک نکنم عکسای من و بابا جالب باشه با چشای قرمز و سه ساعت گریه ...............مهمونا اومدن و شما نبودی دلم خیلی گرفته بود بابا گفت زشته جفتمون بریم مطب اینه که من موندم و هزار و یک فکروخیال شام و کشیدن نتونستم هیچی بخورم یعنی فک کنم به هیچ عکس نچسبید...تا 1شب منتظرت موندیم چقد بد بود و سخخخخخخخخخخت ساعت 1بابا زنگ زد و بهترین خبر عمرمو شنیدم دکتر گفته بود 10 روز پماد و قطره بزنیم خوب میشه و نیازی به عمل نیست... خدایــــــــــــــــــــــــــــــــا چقد لطفت شامل حالمون میشه و ناسپاسیم خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــا ممنونم که چشم یکی یکدونم و بهم بخشیدی هر چی ازت تشکر کنم کمه سجده شــــــــــکر به جا میارم و میگم خدا جون عاشقتم با تمام وجود...برات همون لحظه پول گذاشتیم کنار دادیم به یه خونواده فقیر یه گوسفندم برات نذر کردیم عقیقه کنیم...جشنمون دیر ولی شیرین شروع شد...دو هفته بعد از جشنتم عملت کردیم به خاطر این که ختنت مشکل داشت و دکتر تشخیص داده بود بزرگ شی به مشکل میخوری هرچقد تلاش کردم بیهوش نشی دکتر قبول نکرد و دیگه از روز عملت و استرسهاشو اشکام پشت در اتاق عمل نمی نویسم
بریم سراغ عکسای قشنگت
شارلوت شکلاتی
سالادسزار
کرم موز
ژله 10طبقه(تو نگاه اول به نظرم راحت بود ولی 7ساعت زمان برد)
خوراک زبان وقورمه سبزی که ازش عکس ندارم (توپک رنگی هم میخواستم درست کنم که اتفاقی که افتاد دیگه نشد)
کیک بن 10
گیفتای کوچولوی ما برا مهمونای عزیزمون
یه مامان پژمرده با نفس زندگیش
ما سه تا
مهمونای کوچیک ما از راست به چپ(آیداجونم-مهدیارخوشگلم-عچقم-آرشام جونم-علی جون و آوای گلم)
عزیزترین مهمونم فندق عمه آرشامم امسال اولین سال حضورت تو جشن رهامه امیدوارم دوستای خوبی براهم باشید
کاودهای که زحمت کشیده بودن
خونواده بابا موتور بنزینی
حاجی و مامان پروین رو تختی
دایی جون 50000تومان
خاله مرجان 50000تومان
خاله پریوش 50000تومان
الهام جون 50000تومان
آوا و آیدای عزیز30000تومان
مهدیار جون ساعت و توپ بن 10
علی جون ماشین
آقا مهرداد پیست ماشین
بارمان جون ماشین کنترلی
روشای عزیز کیف و عینک استخری
کادوی ما برای تولد روشاجون صندلی بادی
کادوی روشا جون برای رهام کیف و عینک
کادوی ما به بارمان جون
کادوی بارمان جون به رهام
اینم عکس روز عملت28مرداد 94