عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

همه دنیای منی

1394/6/25 18:04
956 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته آسمونی من ...مامان خیلی بد شده دیگه برات وقت نمیزار ه ولی اینبار فرق میکنه شاید بیشتر به خاطر خواست تو بود که شرایط جدیدی تو زندگیمون حاکم شد و من روزای خیییییییلی خییییییلی سختی رو پشت سرگذاشتم و وجود تو آرامش بخش جسم وروحم بود و هست (توضیحات بیشتر و بعدا تو یه پست جداگونه برات مینویسم)

پسرکوچولوی مامان دیگه واسه خودش مردی شده و صبح به صبح با بابا میره مدرسه و من با یه آیه الکرسی بدرقتون میکنم و ظهر که میشه دم پنجره بی صبرانه منتظرم ماشین پدرجون دم در خونه ترمز کنه .....تو از دم در آسانسور بپری تو بغلم و از مدرسه و بارمان و امیر برام تعریف کنی

خاله جونی کاشت انجام میده یه روز گفتی کاش منم دختر بودم خاله پریوش ناخنامو میکارید

بعد از فوت مامان بزرگم یه روز خونه مامان پروین بودیم گفتی من میرم طبقه پایین 

 برگشتی گفتی طفلکی نیستش مرده دلم واسش گرفت..قربون دل مهربون پسرکوچولوم برم

یه روزم عکسشو آوردی گذاشتی رو سینم گفتی بزا پیشت بمونه باهاش دل درد کن منم میرم بیرون تنها باشین

کادوی تولد عمو حسام و بابایی موتوربنزینی بودروز اولی که روشن کردیم کلی ترسیدی و جیغ زدی شبش تا صب داد میزدی تو خواب و دایی جونو صدا میزدی دیدم ازش ترسیدی ازت پرسیدم اگه خوشت نمیاد بفروشیمش یه چیز دیگه بخریم کلی خوشحال شدی گفتی اصن دوسش ندارم صدای اره برقی میده

باهام پلیس بازی میکنیم به جای به گوشم میگی درگوشم...مدامم میگی بزرگ شدم میخوام پلیس نوپو شم

هر وقت میخوام برم بیرون خرید میگی باز میخوای بری ساپورت بخری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!اینو از کجا شنیدی خدا داند و بس...من که اصن ساپورت پوش نیستمخندونک

یه روز صب تو آشپزخونه مشغول بودم دیدم صدای قهقه و خندت میاداولش ترسیدم دویدم تو اتاق باورم نمیشد تو خواب اینطوری با صدای بلند بخندی بغلت کردم بوسیدمت چشاتو باز کردی و همچنان میخندیدی و غرق رویا بودی یه کم ب خودت اومدی مثلا خواستی خوابتو تعریف کنی مگه خنده مجال تعریف بهت میداد گفتی چند نفر والبیال بازی میکردن یکیشون توپ و زد رفت زیر ماشین اون یکی گفت دستت درد نکنه دهنمونو آسفالت کردی 5دقیقه ای طول کشید این دوتا جمله رو گفتی بس که خندیدی دورت بگردم ایشالا همیشه لبت خندون و تنت سالم باشه

یه روز باهم تعریف میکردیم گفتم ایشالا بزرگ میشی زن میگیری گفتی من زن نمیگیرم گفتم ببین بابا منو گرفته گفتی من زنی مث شما ندیدم که بخوام بگیرم زیباآخرشم گفتی مث بابامم ندیدم ..یعنی من عاشقتم روانی این شیرین زبونیاتم مهربونم

سرکلاس موسیقی بماند با بارمان چقد شیطنت میکنید منم سرکلاس بودم اومدی بگی ضدحال خوردیم گفتی واای بارمان ضدآفتاب خوردیمخنده

یه وقتایی حس کنم تب داری تب سنج و میدم میزاری زیر بغلت میگم صداش دراومد بهم بگو یه روز که تب سنج زیر بغلت بود گفتی مونا جون بیا اطلاع رسانی دادخنده......من آخر میخورم تو رو شیرین ترین شیرینی دنیاااااااااااااااااااااا

بریم سراغ عکسای لواشک مامانمحبت

 

پارک بانوان دوتا فرشته ناز ما ..آرشام جیگر عمهبوس و عشق منبغل

تولد پندار عزیز

کلاس موسیقی آقا رهام

بلاخره دوره بلز تموم شد و فلوت و شروع کردی

روز پرو یونیفرم مدرسه رهام-بارمان و امیرعزیزم...اینقد منو ترسوندن که پسربچه ها بد لباس میپوشن پاره میشه دو دست سفارش دادم ولی تا الان که 100روز از سالتحصیلی میگذره فقط یه دستشو دو بار شستم...پسرتمیزمامانبغل

روز اول مهر94

لوازم تحریر نفسم

8مهر شب مهمونی بابابزرگ من (چه حجی رفت طفلکم بعد از این همه انتظار..چه روزای سختی رو پشت سرگذاشتیمخسته..حادثه تلخ منی که روزهای زیادی من فقط پای شبکه خبر نشستم و اشک ریختمخطا)

نور -پاییز آبان 94من و شما و بابایی به همراه پدرجونو مامان زهرا خیلی خوش گذشتزیبا

فیروز کوه

اولین تجربه نمایشگاه کتاب رهام جون-آذر94زیبا

بسته آموزشی سنا سفارش گل پسری برای آموزش نقاشیآرام

یلدای 94-خونه مامان پروین همه دور هم بودیم  خونواده بابا جون هم بودن چقد خوش گذشتزیبا

یلدای 94-مدرسه اندیشمندانآرام

رهام جون امسال زمستون سختی داریم هوا خییییلی سرده و من مجبورم برف و بیارم خونه و تو خونه باهات بازی کنمخندونک

اولین آدم برفی که رهام درست کردبغل

 

 

وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست 

و هدیه من به تو نازنین قلب مادری است که فقط برای تو میتپد 

عاشقانه و صادقانه دوستت دارم محبت

 

پسندها (1)

نظرات (5)

شری
10 دی 94 19:21
سلام.چه مامان مهربونی و چه پسر عسلی
مامی
10 دی 94 23:09
رهام جون عکسات خیلی قشنگ بود
مامی
11 دی 94 17:40
قربونت برم که واسه خودت مردی شدی
مامان مونا(✿◠‿◠)
پاسخ
دور از جون شهلای عزیز
مامانی رضا
12 دی 94 12:23
سلام رهام جون من خیلی به وبلاگت سر میزدم و میدیدم خبری نیست خوشحالم برگشتی دست مامانی مهربون درد نکنه به وبلاگ رضا کوچولو بیا خوشحال میشیم
مامان مونا(✿◠‿◠)
پاسخ
مرسی از لطفتون..چشم
بابای مبارکه
17 دی 94 17:21
خدا حفظ کنه گل پسرتون رو...
مامان مونا(✿◠‿◠)
پاسخ
مرسی از لطفتون