سلاااااااااااام
سلام و دروووووووووودفراوان به تموم دوستای گلم.....مارو به خاطر غیبت طولانیمون ببخشید حسابی سرمون شلوغ بود.....
رهام مامان ،سلام..عزیزدلم شیطون خودم خودت میدونی که این مدت مامان کلی درگیری داشت و وقت سرخاروندن هم نداشتم واسه همینه که اینجا یه کم گردوخاک گرفته و نتونسته سربزنه
اولین دلیل محکم ما رفتن پدرومادر همسری به مکه مکرمه بود(93/2/14)منم چون نه خواهرشوهردارم نه جاری دست تنها بودم و کلی کار ریخته بودسرم دست الهام جونو مامانم واقعاً دردنکنه خیلی کمکم کردن...ولی کارا لذت بخش بود..آش پشته پا و خرید واسه تالار و مهمونی و خلاصه اینکه دو هفته کلاً درگیر بودم...این وسطا هم که کارم شده بود رفتن به اداره کار که تا الان هم ادامه داره و هنوز کارم درست نشده..اینقدر رفتم اداره کار طفلی رهام شب موقع خواب میپرسه مامانی صبح بازم میخوای بری اداره کار...
بعد از تموم شدن مراسم مکه و رفتن مهمونای شهرستانی...مامان زهرا اسباب کشی داشت یک هفته هم درگیر اسباب کشی شدیم...خلاصه این که اردیبهشت امسال خیلی درگیری داشتم....
رهام جون کلی از شیرین زبونیاتو نوشته بودم تو قسمت یادداشت گوشیم که با فلش همش پاک شد
رهام جون و کادوی روز پدر
هدیه من و رهام جون به همسری عزیزم
کادوی روز مرد من و باباجون به رهام عزیزم
عموحسام یه کاسکو واست خریده بود ازش می ترسیدی ...خیلی خوشگل بود
شماهم ازش می ترسیدی برد عوضش کرد یه مرغ مینای خیییییییییییلی عسل آورده حرف میزنه و عاشق شماست تا شمارو میبینه جیغ میزنه و میگه نرو نرو......خوبی خوبی..گوشی و بزار...الله اکبر.یاعلی...زهرا....وخیلی حرفای دیگه
مامان زهرا کلللللللللللللللللی واست کادو از مکه آورده که از تک تکشون عکس میگیرم و واست میزارم تو وبت
یه روز با همدیگه داشتیم میرفتیم خونۀ مامان زهرا سرکوچه گفتی برام بستنی بخر گفتم همی الان خوردی دیگه نمیتونی شام بخوری..قبول نکردی ..گفتم وای رهام حواسم نبود پول پیشم نیست..درجواب من:اشکالی نداره بریم من میخرم میگم آقا بعداً میایم حساب میکنیمبعداز کلی خندیدن همون لحظه پرسیدی موناجون ای کاش یعنی چی ؟؟؟؟منم کلی آسمون ریسمون بافتم و یه چیزایی تحویلت دادم بعد که متوجه شدی گفتی ای کاش مابنز داشتیم ...با پدرجون صحبت میکنی میگی پدرجون ماشینت به دردنمیخوره بفروش بریم برات یه دونه لامبورگینی یا پورشه بخریم قربون دل کوچولوت برم که این همه عاشق ماشینی دقیقاً مث بابایی...حالا خدارو شکر به خاطرشغل بابایی همه نوع ماشین خارجی سوار میشی...
چندشب پیش بادایی جون و عمو حسام و بابایی برا اولین بار رفتی استخر3/12/93شب که اومدی خونه گفتی موناجون بیا ببین دستم بوی دریامیده
جدیداً هم یاد گرفتی تا میخوام بیام تو اتاقت میگی موناجون اینجا اتاق شخصیه منه شما اجازه نداری بیای
14خردادرفتیم بروجرد و خرم آباد خونه خاله مرجان دوست صمیمی من..ما بودیم و مامان پروین اینا خوش گذشت...وقتی رسیدیم خرم آباد گفتی اینجا خرم آقاست
اینم عکسای سفر اخیرما خیلی گرم بود فقط با این لباسا راحت بودی
مامان فدای شیربن زبونیات کلوچۀ من