کادوهای روزکودک
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
سلام خوشگل خودم
رهام جون امروز اومدم یه کم از شیطنتات و واست ثبت کنم ..اول اینکه خدارو شکر امروز دقیقاً یک هفتست گوشه شیطون کر رختخوابت خیس نشده و من خیییییییییییییییییییلی خیلی از این موضوع خوشحال و مسرورم..)البته هرشب خرابکاری نمیکردی ولی هفتۀ دو یا سه بار رو شاخش بود.....البته من و بابا تا صبح چهارمرتبه شمارو می بریم دستشویی صبح که از خواب پامیشیم ازهم دیگه سئوال میکنیم که تو چندباررهام و بردی دستشویی که هر دفعه دوبارمن دوباربابا خیلی جالبه)
دوم اینکه بلاخره پروسه خونه تکونی پائیزیم تموم شد و خونه تمیز تمیزشده خداروشکرشما هم همکاری کردی و خیلی اذیتم نکردی
سوم اینکه مجدداً دیروز که روز کودک بود 1392/7/16با عموحسام تصمیم گرفتیم ببریمت آرایشگاه وموهاتو کوتاه کنیم که این دفعه برخلاف سری قبل اذیت نکردی و من فقط تو ماشین نظاره گربودم و نیازی نشد که بیام پیشت(قربونت برم که دیگه مرد شدی و میتونم با خیال راحت بسپارمت دست بابا یا عمو جون که بری آرایشگاه)
دیگه جونم واست بگه آهان از تبلت عموجون بگم که بندۀ خدا مثلاً تبلت و واسه خودش خریده اما همش دست شماست اگرم خونه خودمون باشیم همش اشک میریزی و میگی بریم خونۀ پدرجون آخه تبلت عموحسام دلش واسه من تنگ شده..الانم با تنهاچیزی که میتونیم راضیت کنیم غذابخوری یا بخوابی یاهرکاردیگه فقط با تبلت ...
از روزی که هم که نرم افزار wechatو رو گوشیامون نصب کردیم مدام گوشی من یا بابا یا خاله ها فرقی نمیکنه مال هرکی که دم دستت بیاد برمیداری و میری واسه همه پیغام صوتی میزاری جالب ترش اینه که باید بعداز گذاشتن پیغام صدای خودتو گوش بدی بعدش خیلی شیرین میگی وایسد وایسد ببینیم جوابمو چی میدن.....یا میری تو قسمت shakeمیگی برم دوست پیدا کنم و شروع میکنی به تکون دادن گوشی واااااااااااااااااااااای که میری رو اعصاب....
امروز1392/7/17
بامامان زهرا رفتیم واست کادوی روز کودک بگیریم (البته مامان زهرا زحمت کشیده بودن دیروز خودشون رفته بودن منتهی به خاطر سایزو رنگ لباسامردد بودن اینه که دیشب برات شکلات و کلی تنقلات خریده بودن اومدن خونمون کادوت موندامروز که باهمدیگه رفتیم)چقدم که شمااذیت کردی فقط میگفتی بغلم کن بغل مامان زهراهم نمیرفتی خلاصه اینکه از ساعت 10 تا یک و نیم بیرون بودیم وشما حسابی منو خسته کردی..وقتی بغلم بودی ازم سئوال میکردی موناجون خسته شدی ؟
منم درجواب:بله خیلی
رهام:اشکالی نداره نه بابا خسته نشدیدوتابوس تپل ازم میکردی و صورتتومحکم میچسبوندی به صورتم ولی واقعاً با این حرکتت خستگی ازتنم درمی اومد
عکساروهم ببینید
رهام جون1392/7/16
ژست رهامو ببینیت(احساس مردونگی میکنه عجیب)اینقدکه تو آرایشگاه ازش تعریف کردن مردشدی مردشدی
این لباسارو هم مامان زهرازحمت کشیدن واست خریدن به اضافۀ اون شلواری که تو عکس پاته..مامان زهرامرسی که هرسال زحمت میافتی و واسم کادومیخری خیلی دوست داریم
مامان پروین هم گفت میریدبیرون چیزی که خودت میدونی احتیاج داره واسش بخر منم باتوجه به حرفهای روز قبل که از این قراربود..باهمدیگه رفتیم دوش گرفتیم موقع بیرون اومدن من حولمو تنم کردم حوله شمارو هم انداختم سرت یه نگاه به خودت انداختی و یه نگاه به من بعد با غصه و با حالت بغض گفتی آخه این چیه کوچولوه منم از حوله های شما میخوام آخه من گناه دارم سردم میشه الهی دورت بگردم راست میگفتی حولت دیگه واست کوچیک شده بود..منم واست یه حوله مردعنکبوتی خیلی خوشگل ازطرف مامان پروین خریدم دست همشون درد نکنه
واماکادوی من و بابایی که تصمیم گرفتیم برات کفش بخریم صبح که موفق نشدم یه چندتایی رو زیرسرگذاشتم تا امشب با باباجون بریم واست بخریم بعداً عکسشو واست میزارم الانم مث آقاها خوابیدی ....این پست و که واست نوشتم سه سال و دوماهته الهی که هزار ساله شی قربونت برم
بعداً نوشت
عزیزم شب رفتیم به سلیقۀ بابایی واست کفش خریدیم....یه کیک کوچولوهم واست خریدیم..اینم چندتا عکس از بزم امشبمون
اینم عکس کفشای فندق ما