مهر92
اولین روز دبستان باز گرد!کودکی ها شادو خندان بازگرد!درسهای سال اول ساده بود!آب را بابا به سارا داده بود!درس پند آموز روباه و خروس!روبه مکارو دزد و چاپلوس!باوجودسوزو سرمای شدید!ریزعلی پیراهن از تن میدرید!تادرون نیمکتی جامی شدیم!ماپراز تصمیم کبرامیشدیم!کاش هرگز زنگ تفریحی نبود!جمع بودن بودوتفریقی نبود!کاش میشدبازکوچک میشدیم!لااقل یک روز کودک می شدیم.مهربرهمه بچه مدرسه ای های قدیمی مبارک
سلام رهام قشنگم سلام یکی یکدونۀ مامان الهی فدات شم ببخشید که اینقد کم لطف شدم و دیر به دیر خاطراتتو ثبت میکنم...تو این مدت که حالم خوب نبود و کسالت داشتم (هرچند هنوزم حالم خوب خوب نشده)خیلی هوامو داشتی و به هم انرژی میدادی دل دردهای خیلی بدی داشتم و هر دفعه می اومدی میگفتی بازم دلت درد میکنه مونا جون بزا ماساژت بدم بعد دستای کوچیکتو می گرفتی سمت آسمونو می گفتی خدایا مامانم و کمک کن ...باور کن هر دفعه که این کارو می کردی بی اختیار گریه می کردم واقعاً که پسر کوچیک من سرشار از مهرو عاطفست...مرسی که هستی و تو زندگیم بهم قوت قلب میدی نفسمی...
امروز روز اول مهر ٩٢صبح صدای بچه ها می اومد آخه نزدیک خونمون مدرسه هست یاد روزایی که خودم مدرسه می رفتم افتادم چقد لذت بخش بود همیشه شاگرد اول یا دوم بودم تا دیپلم بگیرم ،دانشگاه هم جز بچه هایی بودم که درسم بد نبود و تا لیسانس بگیرم هیچ تجدیدی و افتادن رو تجربه نکردم .عاشق درس خوندن بودم ...با بابا جون اخبارو نگاه میکردیم بچه ها رو نشون میداد چه ذوق و شوقی داشتن گفتم وااای خداجون کی رهام منم مدرسه میره بابا گفت سه سال دیگه.. ان شاله دوست دارم مث خودم به درس خوندن علاقه داشته باشی
یه سری از شیرین زبونیات
مونا جون واسم میمیری بمیر ولی من واست نمیمیرم(آخه یاد گرفته بودی همش میگفتی مونابرات بمیرم...آخه تکیه کلام من همینه تکون میخوری میگم برات بمیرم..شما هم یاد گرفته بودی یه روز کلی برات توضیح دادم که فقط من می تونم این حرف و بزنم شما نباید بگی )
از روزی که موهات و کوتاه کردم خیلی خوشحالی به هر کی میرسی دست میکشی تو موهاتو میگی ببین موهامو کوتاه کردم دیگه مرد شدم ...یه وقتایی سربه سرت میزارم میگم میخوام موهاتو بلند کنم میگی نه من اجازه نمیدم اینطوری راحتترم...ولی واقعاً از این که موهاشو کوتاه کردم خیلی خوشحالم چون احساس میکنم خودش خیلی خوشحاله
زنگ آیفون که به صدا درمیاد میگی شوهرم اومد(منظورت باباجونه)
به سکه هم میگی صدقه یه وقتایی صندوق صدقات و میاری با سکه هاش بازی میکنی حالا هرجا سکه ببینی میگی صدقه میخوام...خخخخ
رهام من خیلی قوه تخیلاتش قویه یه وقتایی یه چیزای تعریف میکنه یک ربع پشت سرهم همشم تخیلات منم لذت میبرم تو تعریفاش اینم میگه چشمت روز بد نبینه..ههههههههه منم میمیرم از خنده
چندروزه شروع کردم کم کم خونه تکونی و گردگیری حسابی....روز جمعه مامان پروین اومد رختخوابای دم دستی رو شستم مامان چندتاشونو داشت میدوخت خودمم کمکش میکردم یهو شما دویدی سمت من گفتی جیش دارم تا به خودم بجنبم دیدم جیغ زدی وااااای دیدم سوزنی که دست من بود نمی دونم چطوری رفته بود تو پات خودم درش آوردم الهی فدات شم حالم اینقد بد شد که نگو ونپرس مامانم بعدش گفت مونا حالش بدتر از رهام شد...بغلت کردم کلی گریه کردی میگفتی حالا چیکار کنم من دیگه پاندارم
یکی دیگه از کارای جالبت تا صدای اذون میاد میری دستاتو تا آرنجت خیس میکنی سریع از کشو سجاده میاری و نماز میخونی