عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما8 سالگیت مبارک

رهام هستي مامان وبابا

یک تجربه سخت و تلخ

1392/6/10 18:59
1,316 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحيم 

يا منزل  الشفا و   يذهب  الداء صل علي محمد و  اله و انزل  علي وجهي الشفاء »»

 

سلام به تموم شما دوستای عزیزم ...واقعا نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم نسیم جون مامی ملودی جون ازت ممنونم از مسیجا و تماسهایی که گرفتی ...سیما جون مامان ریحان جون مرسی عزیزم از تماست و مسیجات.....مونا جون مامان امیرسام زنگ زدی و رهام ریجک کرد ببخشید سرم شلوغ بود نتونستم زنگ بزنم ... مریم جون مامان روشا نازم قربون محبتت عزیزم ....گیتا جون مامان آدرین جون و بقیه دوستانی که با کامنتاشون جویای حال رهام جون بودن..روی ماه تک تکتونو می بوسم...

رهام جونم روز یکشنبه ١٣٩٢/٥/٢٧ صبح زودتر از هرروز بیدارت کردم و طبق گفتۀ دکتر قربان پور صبحانتوساعت نه و نیم بهت دادم  قرار بود ساعت یازده هم آب میوه بخوری که نخوردی آخرین چیزی که خوردی ساعت نه و نیم صبح بود خداروشکر با وجودی که هر روز تا ظهر کلی آب میخوردی اون روز اصلاً آب نخواستی تنها چیزی که خواستی آدامس بود الهی بمیرم برات دکتر گفته بود حتی یک قطره آب هم نباید بخوری...ساعت دوازده رسیدم کلینیک الوند واااااااااااای که چقد حال بدی بود با دستای خودمون داشتیم می بردیمت زیر تیغ جراحی....تا رسیدیم (بابا صبح زود رفته بود کارای پروندتو انجام داده بود)گفتن برید برا نمونه گیری خون...مامان برات بمیره با بابا رفتی داخل اتاق منو مامان زهرا پشت در بودیم منم دیگه اشکام امون نمیداد همی الانم که یاد اون لحظه و اون صحنه می افتم اشکام مجال نوشتن نمیده.................................................

وقتی اومدی بیرون خودتو پرت کردی بغلمو های های گریه کردی یه چسب کوچولو هم زده بودن رو دستت تا نگاش می کردی داغت تازه می شد و شروع می کردی به گریه کردن....اتاقتو نشون دادن رفتیم تو اتاقت چند تا بچه کوچولو تواتاق بودن و مادربزرگ یکی از بچه ها با گوشیش آهنگ گذاشته بود و بچه ها رو تختاشون می رقصیدن ولی شما بهت زده بودی و آروم نشسته بودی و فقط نگاه می کردی و خودتو به من می چسبوندی

بعد کم کم آروم شدی یکی از بچه ها عروسک باب اسفنجی داشت گرفتی دستت و گفتی من باب اسفنجی ندارم...سریع ز زدم به بابا (خیلی وقت بود میخواستم واست بگیرم ) گفتم زحمت بکش واسه رهام باب اسفنجی بگیر بابا هم خیلی سریع برات خرید و آورد تا دیدیش گفتی من اینو نمیخوام مث اون بزرگ میخوامخمیازه(طفلی بابا خواسته بود کوچیک بخر تا تو دستت جا بشه آخه عادت داری هر جا میری تدی و می بری پیش خودش گفته بود کوچیک تره راحت تر تو دستای خوشگلت جا میشه)بند خدا رو دوباره فرستادی مغازه این دفعه با ی باب اسنجی بزرگ تر اومد تا گرفتیش دستت گفتی مث اون نیست بینیش کوچیکه منم گفتم خب این بینیشو عمل کرده خلاصه به این یکی رضایت دادیابله(ولی خودمونیم راست می گفت اون بینیش بزرگ تر بودخنده...خخخخ)

ساعت دو لباس گان تنت کردیم الهی بمیرم برات چقد سخت بود اون لحظه

آقای رشیدی دوست پدر جون زحمت کشیده بود اومده بود تو اتاق عمل به واسطه ایشون ما رو داخل اتاق راه دادن تا کنارت باشم تا موقع بردن تو اتاق اصلی دل تو دلم نبود ساعتم نمی گذشت خدااااااااااااااایا چقد سخت بود...تو اتاق که بودیم پرستارا می رفتن می اومدن شما یهو برگشتی گفتی اینجا چقد میمون هست(من همین طوری موندم که این دیگه چی رهام میگه بعد که به زبون خودت توضیح دادی فهمیدم ی سی دی داری چند تا میمون بازیگوشن ماسک می زنن صورتشون...خندم گرفته بود آخ..ی پارستار اومد از کنارمون رد شد گفتی مونا جون اینجا خیلی میمون داره من خجالت کشیدم اونجا هم جای توضیح دادن نبود سوالپرستار خوش اخلاقی بود کلی به حرفت خندید ولی من واقعا خجالت کشیدمخجالتخجالتخجالت

منتظر بودی بیان دنبالت فک می کردی اون تو شهر بازیهگریه به من گفتی شما وایسا اینجا من ی دقه برم و زود بیام...مامانت بمیره نمی دونستی اونجا چه خبرهاسترس...با خانوم پرستار رفتی و بامن خداحافظی کردی..

تو دلم آشوب بود...اومدم بیرون اشکام امون نمیدادن همش گریه می کردمنگران خیییییییییییییییییییییلی سخت بود الهی که هیچ مادری تجربه نکنه ساعت لعنتی هم انگاری با من سر لجبازی داشت تکون نمی خورد...مامان قول گرفته بود بهش زنگ نزنیم و نگیم کی بردن اتاق عمل حال مامان پروین کمتر از حال من نبود..مامان زهرا خیلی  صبورتر از ماست و مث کوه کنارم بود و دلداریم میداد.....ولی مامانمم طاقت نیاورد و با خاله ها و دایی جون اومدن...مامانمو دیدیم حالم بدتر شد پریدم بغلش و گریه کردم.گریه...رهامم عملت تموم شده بود تقریبا بیست و پنج دقیقه طول کشید ولی نمی دونم چرا اینقد سخت بهوش اومدی..فک کن بیست دقیقه طول کشید تو اتاق ریکاوری هر دفعه در اتاق عمل باز شد من اومدم سرک کشیدم دیدم زیر اکسیژنی و یه خانوم پرستار بالای سرته ..دیگه داشتم می ترسیدم خدایا چرا بهوش نمیاد همۀ بچه ها تا کارشون تموم می شد سریع می آوردنشون بیرون...از ساعتی که تو چیزی نخوردی منم لب به آبم نزدم فشارم داشت می افتاد به زور سر پا بودماوه...ی لحظه صداتو شنیدم ..قربون صدات برم که انرژی بهم داد..دیگه دست خودم نبود گریه هام بیشتر شد و با صدای بلندتر گریه می کردم هم خوشحال بودم هم دیدم صدات بیشتر شبیه زجه زدنه ..درو باز کردن و با برانکارد آوردنت بیرون حالت خیلی بد بودخیلی صورتم و گذاشتم رو صورتتو بوسه بارونت کردمماچ ماچماچماچماچماچالهی قربونت برم الهی فدات بشم ...تا یک ساعت تموم چشاتو باز نکردی فقط گریه می کردی پرستار اومد برات شیاف گذاشت بازم آروم نشدی کلی طول کشید تا حالت خوب شد..خوابت برد...قبل از خوابت چند قاشق آب آناناس بهت دادیم...موقعی که بیدار شدی اولین چیزی که خواستی آدامس بود....خلاصه اینکه خیلی روز سختی بود فک کن تو یه روز دوتا عمل کردی آخه فتقت دو طرفه بود...ولی الان خدا رو شکر حالت خوبه فدات شم......الان ازت می پرسم با اون خانومه که رفتی چی شد فقط اینو میگی..رفتیم گفت وایسا فشارتو بگیرم بعدش من گریه کردم گفتم میخوام برم پیش مونا تا همین حدیادته و می تونی بگی..

 خدارو شکر تموم شد...حالا چندروز دیگه میریم برا بخیه هات ...امیدوارم اذیت نشی عزیزدلم...می بوسمت..ان شاله آخرین بارت باشه میری اتاق عمل آمین

.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مونا مامان امیرسام
30 مرداد 92 0:32
خداروشکر به سلامتی برگشتید خونه
روی ماهتون رو میبوسم


مرسی فدات شم
♥ مامی ملودی جون ♥
30 مرداد 92 2:26
همین طورخوندم و اشک ریختم . عکساش و دیدمو اشک ریختم . مونا انگار بچه خودمو برده باشن . خیلی خیلی منم اذیت شدم اون روز منم کلی اشک ریختم و اگه اس میدادم دلیلش این بود که نمیتونستم حرف بزنم واشکام امونم نمیداد. عاشقتونم . خدایا درد و غم و از خانواده رهام جونم دور کن.


فدااااااااااااااااااااااااای محبتت ببخشید اذیتتون کردم......مرسی از لطفت عزیزدلم...
ღ مونا مامان امیرسام ღ
30 مرداد 92 3:48
سلاااااااام عزززیزم
ااای جان.واقعا براش سخت گذشته.قربونش برم که ی دقیقه میخواسته بره و بیاد
خداروشکر که الان حالش خوبه.من که کلی تو فکرتون بودم و حتی ی لحظه از یادم نمیرفتید.
زنگ و یا اس نمیدم چون میترسم مشغول کاری باشی دوستم و از کارت بمونی.این روزها رسیدن به رهام جون از هر کاری مهمتره
انشاالله بخیه ها هم اذیتش نکنه و خیلی زود خوب خوب شه
میبوسمتون
لطفا تا وقت کردی از حال رهام جون برامون بنویس تا خیالمون راحت بشه


مرسی مونا جونم...ممنون از محبتت عزیزدلم
مامان ریحان
30 مرداد 92 10:59
سلام
خداروشکر که با همه ی تلخی و درداش این قضیه به خیر ختم شده و حال رهام الان خوبه

با خوندن پستت اشک منم سرازیر شد اینقد دقیق نوشته بودی که فک می کردم منم اونجا بودم

ایشالا که دیگه هیچ وقت گذرت به اون جور جاها نرسه و تنها وقتی دوباره بری اونجا که بخوای نوه ی خوشگلتو ببینی

من هر کاری هم که کردم واسه دل خودم و علاقم به رهام بوده
روی ماهشو ببوس مونا جون


مرسی سیما جون....فدای محبتت
مامان ریحان
30 مرداد 92 11:06
راستی بابا اسفنجیتم مبارک دست همسری درد نکنه



ای جونم به این شیرین زبونیت ، ای باقلوا ای شفتالو --------------- > میمون



خدا برات نگهش داره








مرسی...

نگین
30 مرداد 92 12:24
سلام
با خواندن مطالبت این دو پست منقلب شدم و از طرفی هم خوشحال که حال رهام جون خوبه
براش آرزوی سلامت همیشگی دارم ببخشید از اینکه به خاطر شرایط کاری دیر دیر سر میزنم
انشااله خودتون و رهام جون همیشه سلامت و شاد باشید


مرسی محبتتون
مامان شايان
30 مرداد 92 14:10
خدا رو شكر كه سالم و شاد برگشتين. رهام جون رو از طرف من ببوس.


چشم
مامان ریحان
30 مرداد 92 17:37
سلام
خوبی مونا جون خسته نباشی
رهام جون چطوره بهتره ایشالا ؟
خصوصی داری


خوبه خداروشکر
زهرا
30 مرداد 92 20:56
سلام به مامانی مهربون ایشالله که از این به بعد پای رهام جون وکلا هیچ بچه ای به بیمارستان باز نشه
ایشالله که جیگرطلا هم سالهای سال زیر سایه پدر و مادر شاد و سلامت باشه
مامانی رهام با موهای بلند خیلی شبیه دخترا شده به خصوص که دستبندم داره به نظرم موهاشو کوتاه کنید خوشگلترم میشه چون عکس کوچولوگیاش خیلی نفسسسسسه
بوسسسسسسس محکم برای رهام عسلیییییی


مرسی از لطفت عزیزم
ღ مونا مامان امیرسام ღ
31 مرداد 92 2:35
مونا جون دیدی بعضی از بچه ها به دل ادم میشینند.رهام جونم برای من همینطوره.اینقدر دوسش دارم از پارسال که باهاتون اشنا شدم حتی عکس خوشگل خان رو به مادرم هم نشون دادم.وقتی فهمیدم عشقم مریضه به مادرم گفتم رهام رو یادته همون که موهاش بلنده
مادرمم هم یادشون بود.گفتم مریض شده عزیز دلم و براش دعا کنند.
میخوام بگم خیلی دوستون دارم


قربون محبتت مونا جون شما لطف داری منم شمارو و مخصوصاً خنده های گل پسرتو دوست دارم عاشقونه
مریم
31 مرداد 92 17:29
خدارو شکر که بخیر وخوشی تموم شد. مونده بودم به شیرین زبونیای این رهام خوشگل بخندم یا ناراحت باشم. ایشالا همیشه سالم وسلامت باشه


مرسی مریم عزیز
مامان محمدرهام جون
2 شهریور 92 11:17
اییییی خدا بخش دیر اومدم عزیزم،پا به پا ی نوشته هات اشک ریختم،الهی هیچ مکادری این روزا رو نبینه وتو دوست گل وصبورمم آخرین تجربه ات باشه.انشالله بخیه هاشم راحت سپری میشن وروزهای سلامتی وشادی برمیگردن پیشتون


مرسی ازهمدردیت سمانه جونم
عسل و غزل
3 شهریور 92 13:17
سلام مونا جون
انشاله که رهامم بهتر شده باشه
فقط میتونم بگم خیلی حس بدی رو تجربه کردی.من هم طی یک سال گذشته دو تا عمل داشتم.یه روز که خیلی حالم گرفته بود و کمی از روزگار گلایه میکردم یه دوستی بهم گفت بهترین درد دردیه که با عمل جراحی خوب بشه حالا که بهتر شدم میبینم چه حرف زیبا و به جایی بوده



آره راست میگی
عسل و غزل
3 شهریور 92 13:19
دوست خوبم ما ساکن تهران هستیم شاید مورد دیگه ای شبیه من و بچه ها تو ذهنتونه


شاید ولی مگه شما بامامان ریحان عسلی دوست نیستید و خونه هم نرفتید؟
مامان امیر مهدی(سوده)
3 شهریور 92 17:27
واییی خدا میدونه چقدر ناراحت شدم این پستو خوندم.الهی بمیرم الان رهام گلم خوبه؟طفل معصوم انشاالله همیشه سالم و تندرست باشه و هرگز دیگه بیمارستانو تجربه نکنه...عزیزم اگه فضولی نباشه پسرتو عقیقه کن.من خیلی به این کار اعتقاد دارم امیر مهدی رو عقیقه کردم.



مرسی عزیزم عقیقه کردن چطوریه؟
baba
3 شهریور 92 22:43
Salam eshgham aksaye bimarestaneto didam dobare yae on roze bad oftadam kheili doset daram pesare golam







مامان مانی
4 شهریور 92 9:11
آخه نازی عزیزم می دونم چقدر سخت بود من هم واسه دانیال عزیزم برادرزاده قشنگم تجربه های تلخی مثل اینو داشتم وقتی اینو می خوندم یاد اون افتادم واقعاً لحظه های سختیه خدا سر هیچ کس نیاره خدایا فقط تو می دونی چقدر سخته ....... از ته قلبم آرزو می کنم رهام عزیزم همیشه شاد سلامت و تندرست باشه و سایه پدر و مادر بالای سرش .....


مرسی عزیزم
ارکان و رضوان مامان
4 شهریور 92 9:12
سلام
الهی الهی الهی
قربون گل پسرت که واقعا یک مرد به تمام عیاره خدارو شکر که سلامت هستش .
مواظب سلامتی خودتون و گل پسر نازتون باشید.



مرسی از لطفتون و ممنون که به ما سر زدید
lili
4 شهریور 92 16:20
monay golam khodaro shokr ke pesari khoobehdamagh bab esfanji o meymoono khoob oomadi..tazasham enghad nagoo mona joon az taraf roham khob delam khast.tasavor mikonam enghad naz bet migeh mona joon zaaf mikonam


مرسی لیلی جونم.......یعنی دیگه نگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخخخخخخ
مریم
5 شهریور 92 10:42
پست جدید نمیذارید؟
ما رو هم از احوالات رهام خوشگل با خبر کنید


سلام مریم جون این روزا گرفتم کسالتم دارم برام دعا کن...میام
مریم (مامان روشا)
5 شهریور 92 18:52
من بمیرم برات خاله جوووووون ...مونا از خودم بدم اومد که الان فهمیدم...از خودم بدم اومد که توی اسامی تشکرات از دوستات نبودم....آخه به منم میگن دوست
خاله جونم رهامم خدارو هزارن بار شکر که به خیر گذشت عزیزم


نه تو رو خدا تو ماهی....
lili
5 شهریور 92 21:53
ghorboonet na begoo man zogh mikonamkhodet gofti behet begeh mona joon?maloomeh gol pesar kheyli shirin zabooneh ha.beh babash chi migeh?


نه اتفاقاً دوست دارم مامان صدام بزنه...گفتم اسم هرکی رو صدا می زنه جونم بغلش بزاره...باباشو اگه ازش چیزی بخواد میگه بابا جون در غیر اینصورت اونم ب اسم کوچیک صدا میزنه....خخخخخخخخخ
مریم
6 شهریور 92 12:18
سلام
ای وای خدا بد نده...
چرا چی شده عزیزم
حتما واستون دعا میکنم



مرسی گلم
مامان محمدرهام جون
6 شهریور 92 12:46
سلام مونا جونم خوبی؟پسری خوبه/بخیه هاشو کشیدید؟؟؟؟

متاسفانه شمارتو ندارم وگرنه حتما تماس میگرفتم حال رهام جونم رو بپرسم


ممنون سمانه جون خوبه خداروشکر
معصومه(مامان آریا)
6 شهریور 92 14:38
عزیزم خدارو شکر به سلامت و خیر تموم شد امیدوارم رهام جون همیشه سالم باشه و از این دسته اتفاقی سخت و تجربه نکنید
باور کن با خوندنش من بغض گلوم و گرفته بود خیلی لحظه های سختی بودن


مرسی معصومۀ عزیزم
lili
6 شهریور 92 22:44
kholaseh kheyli shirineh in pesarbeboosesh asalamo


Mer30....azizam
lمامان ادرین
7 شهریور 92 0:24
سلام منا جون الهی جیگرشو فلفلی من ایشااله همیشه واست سلامت باشه ....ببوسسسسسسسسسسسسسسسس


سلام عزیزم مرسی از لطفت...بوس
مامان امیر مهدی (سوده)
7 شهریور 92 17:36
عزیزم رهام گلم بهتر شده؟عقیقه یعنی یک گوسفند نذری برای پسر گل میگیرید یک سری دعاها در مفاتیح است با اداب خاص انجام میشه بعد با گوشت گوسفند نذری پخته میشه و بغیر از پدر و مادر بچه و مادر بزرگ و پدر بزرگش به دیگران میدین از اون غذا بخورن و هیچ کدوم از استخوانهاشو دور نمیاندازن و باید توی یک پارچه بپیچند و داخل خاک بذارن...بازم میتونید به مفاتیح مراجعه کنین...من پول عقیقه امیر مهدی رو دادم موسسه انصار الرسول و خودشون گوسفند گرفتند و کاری هایی که گفتمو کردند و استخوانهاشو هم خودشون چال کردند این گوشتو بچه های یتیم خوردند ..البته میشه غذا برای فامیل هم درست کرد اما همونطور که گفتم پدر مادر و مادر بزرگ پدر بزرگ نباید از غذا بخورند...
انشاالله خدا پسر گلتو برات نگه داره...

سلام دوست خوبم مرسی از توضیح کاملت

باباجون
7 شهریور 92 19:21
رهام جووووووووونم عاشقتم...الهی که هیچ وقت از این اتفاقا برامون نیفته....


ان شاله عزیزم
خاطره مامان بردیا
8 شهریور 92 16:07
وای الهی بمیرم.... می دونم چقدر سخت بوده... یاد روز ختنه بردیا افتادم امیدوارم آخرین بار بوده باشه. انشاء اله همیشه تنش سالم و لباش خندون باشه


مرسی ازلطفت....واقعاسخت بود...ان شالهح
عسل و غزل
10 شهریور 92 1:21
مونا جون گل پسرم چطوره؟بهتر شده؟


سلام خوبه خدارو شکر..مرسی از لطفت
عسل و غزل
10 شهریور 92 1:22
عزیزم من افتخار آشنایی با مامان ریحان عسلی رو ندارم


میام توضیح میدم
مامان ساجده
16 شهریور 92 0:26
واااي عزيزم الان خوندم خيلي ناراحت شدم انشاالله كه الان بهتر باشه واقعا سخته دركت ميكنم وقتي ميخوندم تو چشمام پر اشك شده بود چون خودمم تو اين موقعيت بودم
انشاالله كه هر چه زودتر خوبه خوب بشه


مرسی عزیزم
مامان آروین
4 مهر 92 13:11
سلام دوست عزیزم شرمنده خیلی وقته بهتون سر نزدم فدای رهام جون بشم من الهی بمیرم چی کشیدی شما خیلی سخته ایشالا دیگه هیچ وقت گل پسری کسالتی نداشته باشه عکساشو دیدم و نوشته هاتونو خوندم خیلی ناراحت شدم اشکم در اومد من هم خیلی وقته کم میام نت مخصوصا این روزا آروینم مریضه دوهفته است هنوز خوب نشده قبلاشم من خودم عمل کردم نمیتونستم بیام نت از دوستام بی خبر بودم خدا را شکر به خیر گذشت بازم ببخشید دیر بهتون سر زدم


خواهش میکنم عزیزم..بلادوره ان شاله
khale parivash
8 مهر 92 22:09
Zendegiye man bemiram vasat che roze sakhtio gozarundi bere barnagarde un ruz dardet b junam ghorbunne cheshat besham k un roz enghad gerye kard


خدانکنه خاله جوووووووووووووووووونم