مهممون خودم
آرام بخوان چون آهسته نوشتم ، بی پروا بخوان چون از خود نوشتم ، نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم و از دل بخوان چون با دل نوشتم دوستت دارم
دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی
دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی
دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی
سلام پسر مهربونم عزیز مامان خیلی بیشتر از سنت می فهمی و درک می کنی مامان زهرا(مامان بابایی)سه شنبه عمل چشم داشت یعنی در اصل تو چشمش تزریق کردن .طفلی غم از دست دادن پسرش تو سن 20سالگی این بلا رو سرش آوردخدا صبرش بده این دومین باربود که تزریق و انجام میده ولی دیدش همچنان تار.خدا خودش شفا بده.شبی که از بیمارستان اومد غذا درست کردم بردیم خونشون تا دیدی چشمش و بسته گفتی الهی بمیرم چشمت چی شده مامان زهرا بعدشم یه کم می ترسیدی چمش و بسته بود.منو میگی هاج واج موندم خدایا شکرت پسری با این قب رئوف و مهربون بهمون دادی.فرداش رفتیم یه سر به مادر بزنیم گفت مونا الانم یاد حرفش می افتم ته دلم می ریزه .منم احساس غرور بهم دست میده با همچین شاه پسری که خداوند به ما هدیه داده و ما هم باید قدردان باشیم و در همه وقت و همه جا شکرش و به جا بیاریم.
رهام جونم فرداسالروز روزی که متوجه شدیم خدایه دونه از فرشته هاشو گذاشته تو دل من 24/9/1388چه روزی بود اصلا فکرشو نمی کردم باردار باشم خونۀ مامان پروین بودم خاله لیلا اومد اونجا نهار آبگوشت خوردیم یه دفعه حالم بد شد رفتم دستشویی و هر چی خورده بودم گلاب به روتون آوردم بالا .لیلا عمیق نگام کرد گفت مونا بارداری گفتم چرند نگو خب 8سال بود ازدواج کرده بودمو دیگه صدای همه دراومده بودو منم گوشم از این حرفا پربودو کار و درس و بهونه می کردم.خلاصه تو آزمایشگاه وقتی گفت خانم مبارکه من خشکم زد بابایی دستم و گرفت و تا از آزمایشگاه اومدیم بیرون جیغ و فریاد خوشحالی ،همه نگامون می کردن .خلاصه شب به یاد ماندنی بود.خیلی دوست داشت شیرینی بخریمو به همه اعلام کنیم ولی من گفتم زوده فعلا بین خودمون بمونه ،فقط بهاره خبردارشد.ولی بعد از دو هفته اینقد حالم بد بود که همه متوجه شدن.عکس سونوهامو میخواستم بزارم که یادم رفت عکس بگیرم تو پست بعدی برات میذارم یادگاری بمونه.
رهام جون تا یادم نرفته برات بگم که تا20می تونی بشماری.عاشق اناروژله و نارنگی هم هستی.
یه چند تا عکس ازت میزارم
فک کنم به موسیقی خیلی علاقه داری .سال دیگه می برمت مرکز استعدادیابی اگه okبود ثبت نامت می کنم کلاس موسیقی خدارو چی دیدی شاید موسیقیدان شدی ان ساله من و بابایی که خیلی دوست داریم.
رهام و لباس مرد عنکبوتی ارسطو جون .یه دونه سایز کوچیکش و برات پیدا کنم حتما میخرم عزیزدلم
اینم یه بوس تپل واسه خاله ها و نی نی های نازشون
غریبانه در سکوت سهمگین نامت را بر حاشیه ی قلبم حک کردم تا با هر ضربانش بگویم دوستت دارم
به تکرار غریبانه ترین جمله قرن! و به توان ابدیت! دوستت دارم...