دوتا وروجک
پنج شنبه -جمعه 9-10-آذر 1391
رهام جون آخر هفته قرار بود خاله لیلا(خاله من) با مهدیار جون بیان خونۀ مامان پروین ما هم رفتیم اونجا خوش گذشت شما دو تا وروجکم اولش باهم دیگه اینجوری بودیدو آخرش این مدلی
عصر جمعه بابا زنگ زد و گفت اسب زدتش زمین و گفت آماده شم بریم بیمارستان رفتیم ،اولش ترسیدم چون خیلی درد داشت ولی بعد از گرفتن عکس خوشبختانه گفتن نشکسته آمپول زدن خیلی بهتر شد.یه کم ویلچر بازی کرد اومدیم خونه خیلی هم زود خوابیدیم .شما پنج شنبه و جمعه بعدازظهر رو نخوابیدی یعنی جمعاً سه روز شد که بعدازظهرها رو نخوابید.
چهارشنبه بعدازظهر باهم دعوامون شد من باهات مثلاً قهر کردم پشتمو کردم بهت که شاید شما هم بخوابی .اومدی روبروم نشستی گفتی موناجون با من قهری؟ گفتم بله بخاطر اینکه کار بد کردی گفتی پس منم دیگه نمیام پیش شما .منم گفتم پس میری پیش کی؟(منتظر بودم بگی خونۀ یکی از مامانیا)گفتی میرم پیش خدا..هاج و واج موندم بلند شدم سریع بغلت کردم گفتم رهام دیگه این حرف و نزن هیچ وقت خیلی بهم ریختم خیلی نمی تونید فکرشو بکنید، موندم این حرفو از کجا یاد گرفته .....تو یه کتاب خوندم نوشته بود هیچ وقت به بچه ها نگید یکی براشون مهمه و دیگه پیششون نیست(کخصوصا بچه هایی که والدینشون و از دست میدن) رفته پیش خدا ،از خدا تصویر بدی تو ذهنشون می مونه که چیزایی که براشون عزیزن و ازشون می گیره.
اینم عکسایی پنج شنبه بعدازظهر بعد از یه دوش توپ منتظرم شما اجازه بدی لباساتو تنت کنم بریم خونه مامانم
چند تا عکس روز جمعه(10/9/1391) خونۀ مامان پروین و برات میذارم
اینم سه چرخته که به این روز افتاده
گوشی ما دو تا که فقط نوبتی تو شارژ بود( من و خالم)دوستای گلم یه پیشنهاد تو گوشیاتون بازی نریزید چون گوشیتون ظرف یکی دوماه منفجرمیشه.دیگه دلمم نمیاد پاکشون کنم