اولین شب جدایی7/7/1391
رهام عزیزم خدا رو شکر دیگه از بینیت خون نیومده امیدوارم دیگه هیچ وقت اون صحنه رو نبینم الهی آمین.
پنج شنبه شب رفتیم خونه پدر جون اینا شام اونجا بودیم بعد ازشام شما رو گذاشتم پیش مادر جون (مامان زهرا)با عمو حسام و بابایی رفتیم خونمون وسایل اتاق شما رو جابه جا کنیم.به نظر خودم خیلی اتاقت بهتر شد .دیروز که جمعه بود شما و بابایی همراه عمو حسام رفتید اسب سواری منم موندم خونه تموم وسایل شما وسط اتاق بود خیلی سخت بود تموم کشوهاتو کمدتو ویترینت و خالی کردم و دوباره چیدمو گردگیری کردم از صبح تا ساعت 2وقتمو گرفت ولی ارزششو داشت اتاقت مرتب شد.برگشتی گفتم چشاتو ببند بردمت اتاقت چشاتو باز کردی گفتی وااااااااااااای خدای من قربون اون حرف زدنت که اینقد شیرین زبونی .
دیشب7/7/91بر اولین بار تنها گذاشتمت تو تختت و کنارت نبودم البته من و بابایی هم اومدیم و مهمون اتاق شما بودیم .اولش خوشت اومد ولی بعدش گفتی میخوام بغل مونا جون بخوابماومدی پیشم خوابت که برد گذاشتمت تو تختت چقد سخته اصلاً خوابم نمی برد همیشه دستت و دور بازوم حلقه می کنی و اینم برا من شده عادت بلاخره نزدیک 2بودخوابم برد.ساعت 5بیدار شدی و شیر خواستی شیرت که تموم شد گفتی مونا جون منو بغلم کنمنم از خدا خواسته بغلت کردم و با هم تا صبح خوابیدیم.رهام جون چقد خوبه که هستی.
مرسی از حضورت تو زندگیمون
عکس ادامه مطلب
اسب سواری جیگر من با رعد خوشگل عمو حسام
اینم یه چند تا عکس از مدل جدید اتاقت
اینم عکس اولین شبی که دست تو دست هم نخوابیدیم7/7/ 1391روز تولد امام رضا بود گفتم خودامام رضا کمکم کنه و بتونم عادت بدم جدا بخوابی عزیزدلم خیلی وابستت شدم شدی تموم زندگیم