چرا اینجوری میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام رهامم
عزیزم دیروز ظهر که برگشتم خونه دیدم خیلی سر حال نیستی و همش نق می زنی یه چند روزی میشه که صبحها زود بیدار میشی گفتم حتماً خوابت میاد اینه که بردمت رو تخت و با هم خوابیدیم .فک کنم یک ساعت بعدش بود انگار یکی بهم گفت پاشو صورت رهامو ببین شما پشتت به من بود برگردوندمت وای نمی دونی با چه صحنه ای روبرو شدم کل صورتت پر خون بود.باز از بینیت خون اومده بود ولی خیلی شدیدتر از دفعات قبل مردم از ترس خون تا چشت رفته بود پیشونیت دستات بازوهای کوچولوت رو تخت خدای من داشتم دیونه می شدم بلندت کردم سریع بردمت دستشویی با صدای بلندم گریه می کردم و خدا رو صدا می زدم خیلی شوک شدم تو دستشویی دیدیم یه جوری انگار داری از هوش میری فقط به خاطر اینکه خودت نترسی جیغ نمیزدم کلی خودمو کنترل کردم مامانت بمیره و این صحنه های دلخراشو نبینه سریع زنگ زدم به دکترت و با گریه توضیح دادم اون بیچاره هم اصلاً نمی فهمید من چی میگم فقط گفت سریع ببرمت کلینیک زنگ زدم به بابا گفتم سریع خودشو برسونه خونه (بعدش دیدم حالت یه کم بهتره اون حالتِ تو دستشویی هم مال خواب آلودگیت بوده که من و ترسوند)خلاصه بردیمت پیش دکتر و من با گریه توضیح دادم دکترم می خندید من اولش یه کم عصبی بودم گفت دخترم چیزی نیست خورده زمین گفتم هفته پیش خورده زمین چه ربطی به الان داره اصلاً چرا تو خواب اینجوری میشه کلی دلداریم داد و گفت هیچی نیست هرچی گفتم یه آزمایش خون بنویس گفت اصلاً نیازی به این کار نیست فقط گفت تا یک ماه بینیتو حتماً چرب کنم.دوستای خوبم به نظر شما هم چیز خاصی نیت ممنون میشم اگه راهکاری دارید بهم بگید
خلاصه که روز بدی بود....بعد از دکتر بردمت از نمایندگی سها برات یه دست لباس تو خونه پاییزه خریدم خیلی بهت میاد خاله پریوش گفت شلوارش خیلی باکلاسه راه می رفتی و می گفتی ببین چقد با کلاسه.
تازگیا یاد گرفتی بهت میگم رهام جون من و چقد دوست داری اولش میگی هزارتا بعد میگی بسیار زیادزیاد زیاد ......جدیداً عاشق برنامه عمو پورنگ شدی همش می خوای که سی دی عمو پورنگ وبزارم برات برنامه های تی وی شو هم برات ضبط می کنم .دو روز گیر دادی همش میگی مونا جون خواهش می کنم منو ببر پیش عمو پورنگ الهی فدات شم چشم قول میدم ببرمت ولی فک می کنم الان زوده عزیزم به موقعش این کارم برات انجام میدم.
هفته پیش موتور کوچولوتو شکستی کلی غصه خوردی و همش می گفتی برام موتور نمی خری من اصلاً از اون موتورت خوشم نمی اومد ولی خودت عاشقشی و تنها اسباب بازی که ازش خسته نمی شدی چند شب پیش با بابایی رفتیم برات بخریم اولش خواستیم برات دوچرخه بخریم که بعدش من پشیمون شدم گفتم الان زوده شما همین طوری روزی چند بار می خوری زمین دوچرخه هم بخرم که دیگه........خلاصه یه سه چرخه کوچولو برات خریدیم البته از طرف دایی حسین ازمون خواست از طرفش برات یه هدیه بخریم ما هم زرنگی کردیم و سه چرخه خریدیم با دایی جون حساب کردیم مرسی داداش گلم
عکسها در ادامه مطلب
اینم هدیه دایی جون به شما
اینم لباسی که دیروز برات خریدیم خیلی بهت میاد عزیزم
با تموم وجودم دوست دارم و امیدوارم سالیان سال باهم خوش بگذرونیم یکی یکدونۀ من