اسب سواری رهام جون
سلام عشق من
جمعه24/06/1391با هم رفتیم استبل اسب سواری پیش اسب عمو حسام و عاطی جون(دختر عموی بابایی)این چند وقت اینقد رفتی اونجا که همه می شناختنت هر کی رو میدیدی یه دست براش تکون میدادی .دوست نداشتی سوار اسب شی فقط می خواستی نازشون کنی منم همش نگران این بودم که خدای نکرده مریض نشی بلاخره هر چی که بگی حیونن و زیاد استبل جای تمیزی نیست.ولی خیلی خوش گذشت عاطی جونم بود ولی طفلی رو خزر(اسبش) گازش گرفته بود پهلوش درد می کرد نتونست سوار شه گفت امروز خزر و تنبیه کردم بیرون نمیارمش خیلی اصرار کرد که بیاره من سوار شم که من قبول نکردم من کلاً از حیونا می ترسم.رعد عمو حسامم خیلی چموش بود من که ازش می ترسم.یه چند تا از عکسای اون روز و برات میزارم.
عشق من این روزا اصلاً اجازه نمیدی من گوشی خونه رو جواب بدم هر کی زنگ می زنه اول باید با شما صحبت کنه بعدشم میگی قبونت خدافظ گوشی گوشی گوشی و میدی به من می میرم برا این شیرین زبونیات نمکدون من.
دیروز رفتم بلاخره برا اولین بار تو شهر خودمون برات پمپرز گیر آوردم ولی چرا اینقد گرون واقعاً دیگه گرونی داره بیداد می کنه شیری که برات می گرفتم 1100شده 1900در عرض دو ماه......بستنی که برات می گرفتم 500شده 800.......پمپرزتم آخرین بار برات گرفتم 30000تومن دیروز خریدم410000تومن ......فدای یه تارموت عزیزدلم ایناررو هم برات می نویسم که بزرگ شدنی بخونی و بدونی که من و بابایی با وجود تموم مشکلاتی که داریم برا شما در حد توانمون کم نمی زاریم تو تموم زندگی ما هستی .
عکسها
.
.
.
.
در ادامه مطلب
تو این عکس بابا می خواد سوار اسبت کنه که شما راضی نشدی بهتر خخخخخ
منم عاشق این دوتا اسب شدم دمش و ببینید انگاری که مش کرده خیلی جیگر بود
رهام جون دفترچه بیمه تو عکس دار کردیم مبارکت باشه عکسای آتلیه هم آماده شده امروز میریم میگیریمشون