دومین سفر رهام جون به شمال کشور-14/06/1391
سلام عزیز دلم
رهام جون سه شنبه14/06/1391ساعت 3بعدازظهر حرکت کردیم به سمت شمال با مهدی و فائزه و فربد،رادمهر اینا هم از تهران می اومدن قرار شد تو منجیل اونارو ببینیم .تو مسیر رفت آوج که رسیدیم در مورد لوازمی که برداشتم صحبت شد به بابایی گفتم از اسباب بازیهایی که ازشون دوتا داشتی برداشتم که با رادمهر دعواتون نشه .بابایی گفت من اسباب بازیهاشو ندیدم جز یه دونه که تو ماشین بود یه دفعه من این برق گرفته ها از جا پریدم گفتم مگه ساکای رهام و از تو اتاقش برنداشتی(موقع رفتن شما گریه می کردی و کلافه بودی بابا جون زحمت جمع کردن وسایل و کشید من هیچ کمکی نکردم )گفت من اصلاً اتاق رهام نرفتم زدم زیر گریه وای اشکام همین طور می اومد داشتم دیونه میشدم تموم لباس راحتی هات وسایل شن بازیت-خوراکیهات -شیشه شیرت-از همه مهمتر پمپرزات که شک نداشتم تو رامسر و لاهیجان و رشت عمراً گیر بیارم-پمادت -خلاصه داشتم دیونه میشدم بابا هم همش می خندیدت به گریه کردن من طفلی اونم مقصر نبود من خودم مقصر بودم به خاطر اینکه شما ساکارو بهم نریزی گذاشته بودم تو اتاق خودت جلو دید نباشه از دو روز قبل سفر برات ساک جمع می کردم خیلی زور داشت همش جا بمونه شانسی که آوردم شب قبل سفر لباسامون که اتوکردم لباسای بیرون شما رو هم اتو کردم هیچ وقت لباسای شمارو داخل چمدون خودم نمیزارم نمی دونم اون شب انگار یکی بهم گفت اینارو بزار چمدون کمتر چروک شه خدارو شکر که اون لباسات بودن حاجی زنگ زد بهش گفتم گفت می خواید وایسید براتون بیارم عمو حسام زنگ زد گفت میخوای با اتوبوس برات بفرستم .ولی ما قبول نکردیم بابایی گفت هرچیزی که لازم داشت براش می خریم منم فقط نگران پمپرزت بودم گفتم اگه بسوزی تو مسافرت تو گرما چیکار کنم.خلاصه اینم از اولین تجربه جا گذاشتن لوازم سفر من، تا حالا همچین چیزی پیش نیومده بود همیشه تو کارام دقت می کنم مامانم گفت بچه داری همینه دیگه
خلاصه شب رسیدم زیباکنار(همون جاکه بابایی زمین خریده و هنوز مشکل سندش حل نشده)تو منجیل بچه ها رو دیدیم همون ویلایی که سری قبل رفته بودیم و کرایه کردیم.فرداش رفتیم لب ساحل شما با بابایی رفتی تو آب هوا عالی بود تا حالا هوای شمال و اینقد خوب ندیده بودم هوابرا شنا کردن عالی بود.عصر همون روز رفتیم کاسپین جشنواره بود دجی آهنگای شاد پخش می کرد و شما هم می رقصیدید کلی آدم دورت جمع شده بود.فردا صبح رفتیم رامسر و لاهیجان تله کابین رامسر و جواهر ده که من عاشق اونجام خیلی خوش گذشت همسفرامون عالی بودن من همش نگران بودم تو رادمهر باهم کنار نیاید ولی رادمهر اصلاً سمت شما نیومد همش بغل باباش بود شما خیلی دوست داشتی باهاش بازی کنی ولی رادمهر زیاد اهل بازی کردن نبود و خیلی کم حرف بود برعکس شما روز آخر دوتایی رفتیم تو آب خیلی خوب بود از ته دل می خندیدی و اون لحظه انگار که تموم دنیا مال من بود.خلاصه سفر 4روزه ما فوق العاده بود
برا شما هم پمپرز گیر نیاوردیم مولفیکس و کنفو بی بی خریدم 2ساعت یه بارم تعویض می کردم که نسوزیشیشه شیرم برات خریدم
جمعه ساعت 1شب نزدیک همدان من یه لحظه خوابم برد بابایی شمارو از ماشین به قول خودت پیاد کرده بود من تا بیدارشدم دیدم سرده شمارو صدا زدم گفتم بیاید داخل ماشین بیرون سرده من اصلاً تو ماشین نمی خوابم نمی دونم چطو خوابم برده بود .صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم شما تب شدیدی داری فهمیدم شب سرما خوردی الان خدارو شکر بهتری عزیزدل مامان .مرسی که تو سفر همراه خوبی بودی و اصلاً اذیتمون نکردی .
عکسها رو باهم ببینیم
اینجا راه رفته شما خواب بودی منم داشتم گریه می کردم بابت وسایل جا موندت
اینجا شن برمی داشتی می بردی می ریختی تو دریا
اینم اسم قشنگت رو شنای ساحل
تله کابین رامسر
جواهر ده رامسر-الهی بمیرم عزیزم کفشاتم جا مونده بود با دمپای بودی ببخشید مامان جون اینجا منتظر آهنگی تا برقصی
خوشگل من در حال رقصیدن
تو جواهر ده قرار شد ناهار بابایی برامون اردک ماهی کباب کنه اونجا منصرف شدن قرار شد سرخ شه ولی ماهی تابه نداشتیم اینم ابتکار بابا جونت (آشپزیش حرف نداره)
اینم یه دوست ناناس
آلوچه من در حال خوردن لواشک خوابش برده
عزیزم اینجا تو رستوران منتظر ناهاریم شما هم تازه از خواب بیدار شدی .یه اتفاق بدم اینجا افتاد یه دفعه بلند شدی سر پا وایسادی رو صندلی زمین لیز بودصندلی برگشت خیلی خیلی خدا رحم کرد من تا چند دقیقه تموم بدنم می لرزید
دلم برا همتون تنگ شده بود اینم یه بوس از طرف رهام واسه تموم دوستای گلم