خرابكاري مامان مونا--------❤
سلام به همگي
رهام جون از ديروز به خاطر گلاي نازنين تو تراسمون ناراحتم من باعث شدم تموم برگاشون بسوزن بعد از دو ماه مراقبت كه با مامانم اونا رو كاشته بودم كلي بزرگ شده بودن و تازه دو روز بود غنچه داده بودن از همكارم كه تو كار كشاورزين خواستم برام يه كم سم بياره اون بنده خدا هم برام آورد پارسال هم همين طور برام سم آورد زدم مشكلي پيش نيومد ولي پريروز كه سم و زدم به گلاي نازنينم نيم ساعت بعد رفتم ديدم يه كم پژمرده شدن يه كم نگران شدم ولي گفتم حتماً تا عصر سرحال ميشن ولي رفته رفته بدتر شدن خودمو سرزنش كردم به خاطر اين كارم پنچره آشپزخونم رو به تراسه خونست و موقع ظرف شستن اين گلاي بيچاره همش جلو چشمن ديشب اينقد ناراحت بودم پرده آشپزخونه رو كشيدم كه نبينمشون خيلي اشتباه كردم
ببينيد گلاي بيچارۀ من چي شدن
حالا بريم سراغ شيرين زبونياي ضربان قلبم
رهام جوني آخر هفته يه كم حالت خوب نبود(يه كوچولو بيرون روي داشتي و من نگرانت بودم) و من مجبور شدم ببرمت پيش دكترت تو مطب كلي روت كار كردم تا رفتيم پيش دكتر سلام بدي و بگي خسته نباشي يه دو ساعتي تو مطب بوديم و كل سوئيچ ماشيناي آقايون اونجا رو تصاحب كردي خلاصه رفتم تو مطب بغلم نشستي و محكم بهم چسبيدي و تا دكتر بهت دست زد آقا از اون جيغ بنفشا ................از اون دست و پاها مي زدي كه هيچ كس نمي تونه نگهت داره طوري كه آقاي دكتر دستاشو گرفته بود جلو صورتش با گفشت نزدني تو صورتش ببخشيد آقاي دكتر نمي دونم چرا اين كاروكردي براخودمم جاي سئوال بود دكتر كلي بهت خنديد گفت مگه آقاي رجبي و نبينم(از همكارا و دوستاي قديم پدرجون(پدر بابايي)تو بيمارستان بوده) خلاصه 5دقيقه هم تو مطب نبودم هر كي مي رفت 20دقيقه تو بود ولي جنابعالي اينقد ترسيده بودي كه اصلاً من نفهميدم چطور رفتيم و برگشتيم كلي سئوال نوشته بودم بپرسم سريع اومدم بيرون و بردمت تو خيابون تا رفتيم تو خيابون گل از گلت وا شد و سريع گفتي دُدُر دوشمو دِرِفت(دكتر گوشمو گرفت)مي خواست تو گوشتو ببينه كه خيلي ترسيدي.اينم از دكتر رفتن منو فسقليم
ديروزم يه اتفاق جالب افتاد يه فيل كوچولو داري كه باطري مي خوره و سه تا بچه فيلم دنبالشن قبلاً عكسشو برات گذاشتم دستت بود يه دفعه روشنش كردي و گرفتي سمت صورتم موهاي كنار گوشمو گرفت و چرخوند آقا كه شما باشي از ترس داشتي منفجر مي شديهمش مي گفتي مونا جون چي شده مامي جون چي شده منم مي خنديدم كه تو نترسي ولي موهام وحشتناك بهم رفته بود و دردم مي اومدخاله مرجان و ماماني هر كاري كردن موفق نشدن موهاي منو از دست آقا فيله نجات بدن و مجبور شدن موهامو قيچي كنن.اينقد گريه كرديو گفتي مونا جون چي شده تا خوابت برد جالب اين بود كه امروز صبحم تو خواب (فك كنم خواب ديدي)يه دفعه زدي زير گريه و گفتي مونا جون چي شده منم دستت و گرفتم گفتم عزيزم من پيشتم چيزي نشده دستمو محكم گرفتي و چسبيدي بهم دوباره خوابت برد قربون دل كوچيك و مهربونت برم .
عزيزدلم تازگيا تا ميام پمپرزتو ببيندم سريع ميگي پمپز نه.
مي خوام نماز بخونم ميگي نماز نخون.(نمي دونم چرا اين حرف مي زني شايد چون نمي تونم باهات حرف بزنم ولي قربونش برم يا مياد رو كولم سوار ميشه.يا دستشو ميزاره رو سرم نميزاره از سجده بلند شم داستان داريم موقع نماز خوندن)
مي خواي بگي ازاول ميگي ابزل
مي خواي يه چيزي و دوباره تكرار كني ميگي دوباره باز(اين باز آخرشو خيلي بامزه ميگي ونمي دونم چرا ميگي)
مي خواي بگي دمپايي ميگي دمپاكي
مي خواي بگي صبونه ميگي صفونه
به گونه يا همون لپ خودمون هم ميگي تُپل
اين روزا خيلي قشنگ هر كاري كه انجام ميدي ميگي الهي شكر منم ديونه مي كني با اين الهي شكر گفتنت
يكي ديگه از كاراي بامزت اينه كه كفشاتو مي پوشي و سوئيچ بابا رو مي گيري دستت و ميگي ميرم سر كار.
عكسايي كه قول داده بودم برات بزارم
اول از همه كيك 24ماهگيت و ميزارم كه خونه مامان زهرا اينا بوديم و با گوشيم اين عكس و گرفتم.
اينم هديه 24ماهگيت
رهام و اسكوترش (تو پرانتز اينم بگم كه عاشق اين لباساتي كه تنته مدام مي خواي كه ايناتنت باشه)
رهام جون تو اين عكس دستت و ببين نمي دونم كجا اينجوري شده خونه مامان زهرا بوديم ديدم دستت اين شكلي شده الهي بميرم همش مي بري به همه نشون ميدي ميگي اوف شده.بوسش كن
تو اين عكسم بهت گفتم رهام دستتو بزار رو تپلت (لپت)
18/04/1391 ساعت 8شب خودت برا اولين بار كفشاتو پوشيدي ماشاله پسر زرنگم جالب اين بود كه درست پوشيده بودي
پريشب با مامان و باباي باباجون شما رو برديم به قول خودت ماشين سباري
اينجا هم پسر گلم خسته شده
راستي تا يادم نرفته من دو تا دمبل گرفتم تو خونه يه كم ورزش كنم مثلاً ....مگه شما ميزاري تا ميگيرم دستم مياي ميگي سنگين بده (چون گرفتي دستت مي دوني سنگينه و من هي بهت ميگم مامان جون سنگينه خطرناكه شما هم اسمشو گذاشتي سنگين)