خاطرات 23ماهگي ضربان قلبم
سلام ضربان قلبم
رهام عزيزم امروز اومدم تابازم برات از شيطنتات بنويسم .رهام جون آخر هفته تولد دعوت داشتيم تولد آيسان(نوه عموي باباجون)خوش گذشت آخر مجلس هر كدوم از كادوها رو كه باز مي كردن سريع مي گفتي بديد به من مال منه همه به كارت مي خنديدن خانومي كه كادوها رو باز مي كرد ديگه متوجه شده بود و هر كدوم و كه باز مي كرد سريع مي داد به شما ،شما هم مي گفتي ميسي.ولي اينقد شيطوني كردي نذاشتي ازت عكس درست و حسابي بگیرم.
جمعه شب هم عروسي دعوت داشتيم و خاله پريوش اومده بود كمكم برا اينكه شما رو نگه داره من حاضر شم( اينم بگم تا يادم نرفته سه شنبه رفتم موهامو فر كردم خيلي خوجل شده البته اين نظر همه بود بابا جون هم خيلي خوشش اومد شما هم هي ميري مياي دست مي زني به موهام ميگي اين چيه؟)گوشي تلفن خونه رو اينقد كوبيدي زمين خراب شده خاله جون زحمت كشيده بود يه دونه از گوشي قديمي هاشون برامون آورده بودتا تو یه فرصت مناسب گوشی جدید بخریم هنوز پنج دقیقه از ورود گوشی جدید نگذشته بود من و خاله مشغول درست كردن موهای من بوديم كه يه دفع يه جيغ بنفش..............آقا رهام گوشي كه پريوش جون آورده بودو زده بود به پريز برق و جرقه زده بود خيلي خيلي ترسيده بودي همش مي گفتي تيسيدم تيسيدم رنگتم حسابي پريده بود الهي بميرم منم خيلي ترسيدم از من بدتر پريوش جون بود.خلاصه اين جريان كه به خير گذشت يه ربع بعد ديديم دوربين ديجيتالي دستت ومي كوبيش زمين تا به خودم بجنبم کار از کار گذشته بودو دوربين خراب شد لنزش ديگه كار نمي كنه ووووووووو...... يه كم عصباني شدم ولي نتونستم چيزي بهت بگم شايد اين كارم اشتباه باشه ولي دلم نيومد دعوات كنم عزيزدلم.بابايي اومد يه كم باهاش كلنجار رفت دو دقيقه روشن ميشه دوتا عكس مي گيره ولي زود خاموش ميشه بايد ببرمش نمايندگي.اينم يكي ديگه از خرابكاريهاي فسقلي من
آقا رهام مشغول بازي با ماشين خونه مامان پروين
عزيزدلم تو اين عكسها هم كفشاتو گرفته بودي دستت مي گفتي بريم پارك منم گفتم اول بخوابيم بعد ميريم تو هم سريع اومدي دراز كشيدي و گفتي لالا و آروم آروم خوابت برد
چند شب پيش مادر (مامان بابا جون)زنگ زد گفت شام درست كرده بريم بيرون رفتيم خوب بود خوش گذشت شما هم حسابي تركوندي
تو اين عكس ذرت خوردي رفته بود لاي دندونات كلافه بودي بابا جون داره بهت كمك مي كنه
تو اين عكس هم حاضر شدي داريم ميريم به قول خودت تبلد مبارك
تو اين عكسها هم یواشکی يكي يكي كادوهاي آيسان جونو برديم گذاشتيم تو اتاقش ولي اين يدونه رو هر كاري كردم نتونستم ازت بگيرم
بعد از تولد رفتيم خونه مامان پروين النا جونم اونجا بود خيلي دوسش داري قشنگ متوجه اي كه كوچولوتر از شماست خيلي با احتياط باهاش رفتار ميكني همش دوست داشتي بياد كنارت تو ماشينت بشينه فداي مهربونيات
اينم چند تا عكس از عروسي جمعه شب(عروسي فاميلاي بابايي بود حسين آقا و يگانه جون)
این عکسا رو ساعت یک نیمه شب از سالن اومدیم دم خونه آقا دوماد ازتون گرفتم
از خاله های وبلاگی عزیز معذرت می خوام پستم خیلی طولانی شد