خيلي ترسيدم..............
سلام هستي من
رهام جونم پنج شنبه عصر با مامان پروين و دوستش برديمت پارك روبروي خونمون كلي تاپ بازي كرديم خوش گذشت يك ساعتي اونجا بوديم كه خاله پريوش اومد با خودش بردت يه دوري بزنيد
كه اين دور يه نيم ساعتي طول كشيد و من و مامان پروين يكم نگران شديم مي ترسيدم به گوشي پريوش جون زنگ بزنم پشت فرمون بود خلاصه بعد از 40دقيقه خاله اومد و ديديم بله يه ماشين پيچيده جلوش و از ترس اينكه به تو چيزي نشه مراقب تو بوده كه ماشين صفرشو زده بود به جدولاصلاً ناراحت ماشين نبود فقط تو رو بوس مي كرد و اشك مي ريختهمش مي گفت مونا اگه به رهام چيزي مي شد من چيكار مي كردم الهي بميرم براش خيلي ترسيده بود.خيلي دلم براش سوخت از يه طرفم برا تو ناراحت بودم خيلي خدا رحم كرده بود.مي گفت من ديگه غلط مي كنم رهام و تنهايي با ماشين ببرم بيرون.من خودمم هيچ وقت موافق نبودم و نيستم ولي دلمم نمي اومد دلشو بشكونم.خدا رو شكر ختم به خير شد و اتفاقي برا خودتون نيفتاد.عشقم خييييييييلي ترسيدم
ديروز بعداز ظهر دايي من (باباي آوا-آيدا) زنگ زد گفت با خاله ليلا(مامان مهديار) بيرونن و گفتن ما هم بريم پيششون من برا نهار موافقت نكردم گفتم اتاق رهام و دارم تغيير دكوراسيون ميدم قرار گذاشتيم عصر بريم بيرون خلاصه بعد از اينكه شما و بابايي از خواب بيدار شدين رفتيم بيرون دور هم خيلي خوش گذشت مامان پروين و خاله ها و دايي جونم اومدن من بيچاره هم كه فقط تو اتاق شما مشغول گردگيري و نظافت بودم ولي اتاقت خيلي قشنگ شد يه كم جاي كمدت مناسب نيست و درش كامل باز نميشه و تختتم كشوهاش افتاد پشت كه خيلي مهم نيست و من خودم مي تونم برم اون پشت ولي عوضش جاي بازي شما خيلي خوب شد من اين كار و فقط به خاطر اين كردم كه فضاي بيشتري براي بازي تو عشقم باشه
تو اين عكس آماده شده بودي با مامان پروين بريم پارك
اينم عكس اتاقت (اي كاش اتاقت يه كوچولو بزرگتر بود) ولي اشكالي نداره خداروهزاران هزار مرتبه شكر
البته اينم بهت بگم كه يه 13-14 تااز ماشين خوشگلاتو تو كمد برات گذاشتم تو جعبه هاشون قبلاً تو ويترينت بود اما ديدم مياري مي كوبي رو سراميكا يه چندتا شونو شكستي منم تصميم گرفتم تا وقتي كه يه كم بزرگتر شي نشونت ندم اينو نوشتم كه بدوني اسباب بازيات خيلي بيشتر از اينه ماشين كنترلي بزرگتم خونه مامان پروينه آخه اونجا ميشه تو حياط راحت بازي كني
اين تابلوهارو همكارم آقاي كريمي برات خريده دستشون درد نكنه
حالا عكساي پيكنيك ديروز.
تو اين عكس عينك آفتابي آيدا رو گرفتي و تو تاريكي زدي به چشات
رهام جون هر وقت ميري اتاق خاله پريوش بهت ميگه رهام جون برو بيرون دارم درس مي خونم .شما هم ياد گرفتي تا كتاب مي بيني مي گيري دستت ميگي دايم دس مي هونماين عكسارو ديشب بعد از اينكه از بيرون اومديم ساعت يك و نيم شب ازت گرفتم فداي قيافۀ خستت عزيزدلم .شب منو شما باهم رفتيم خونه مامان پروين خوابيديم الانم شما با خاله مرجان و ماماني رفتين خونه خاله ليلا منم قرار از سر كار بيام اونجا اميدوارم با مهديار جون حسابي بازي كنيدو خوش بگذره
ببخشيد عكسا خيلي زياد بودن پستم طولاني شد.از همه دوستاني كه به وب رهام جون سر مي زنن بي نهايت سپاسگزارم