اولين مسافرت شمال رهام جون
رهام جون امروز 3تايي ميرم شمال اميدوارم بهمون خوش بگذره هر چند مي دونم با تو همه جا خوش مي گذره دردونۀ مامان از موقع تولد تو ما خيلي كمتر مسافرت ميرم فقط برا اينكه تو اذيت نشي عزيزم خيلي خسته شدم دلم يه مسافرت كوچولو مي خواست كه رديف شد و اميدوارم تو هم اذيت نشي زندگيم رهام جون چند جور غذا برات درست كردم كه رفتيم غذاي بيرون نخوري خداي نكرده مريض شي.
رهام جون ديروزم با هم رفتيم حموم كلي آب بازي كرديم ديگه فك كنم از حموم رفتن خوشت اومده.جديداً تا مي خوايم بريم بيرون ميگي عنك(عينك) عينك آفتابي تو مي خواي اصلاً هم دوست نداري از رو چشت برش دارمدوشب موقع مساك زدن مراريداي ت رو هم مساك مي زنم و نق نمي زني اميدارم ادامه داشته باشهجديداً ياد گرفتي هر كاري و دوست نداري ميگي نَتن(نكن) من عاشقتم.رهامم ظهرها كه ميام خونه ميگم دلت تنگ شده بود ميگي هيلي هيلي(منظورت همون خيلي خودمونه)
رهام جون ديروز بهت گفتم برو لطفاً دستمال بيار هر چي بهت مي گفتم رهام جون يه دونه لطفاً تو همين طور دستمال بود كه مي ريختي بيرون بابا من نبودم
رهام جون ديروز رختخوابتو آوردم بد نشد خوب بود فقط به نظرم تشكت يكم كوچولو شده عزيزم صولتي برات خريدم فقط به خاطر اينكه اين رنگش عكس ماشين داشت ت هم عشق ماشين.ولي ديروز تا آوردمش بهت نشون بدم گير دادي كه ماشيناشو بدم بهت گفتم ماماني اينا عكسِ نميشه نمي دوني چه گريه اي مي كردي.ولي بعد كه آروم شدي بهت رنگ ماشينا رو مي گفتم تو هم سريع ياد گرفتي مي گفتي آبّي.سزب(سبز)-بنفشم مي گفتي بَبَش.
خب دوستاي گلم ما رفتيم تا شنبه خداحافظ دوستون دارم