خاطرات21ماهگي قند نباتم
سلام عشقم
رهام جوووووووووووووون امروز مي خوام از چيزايي كه دوست داري برات بنويسم اول از همه عاشق بازي كردن با ماشيناتي-موتورسواري رو خيلي دوست داري-تاپ بازي.پسته خوردن و خيلي دوست داري و ميري جلو در كابينت و ميگي منا جون بسه-برات انجير خيس مي كنم انم خيلي دوست داري-روزي 3تا بستني مي خوري(ولي شير نمي خوري منم خيلي ناراحت اين موضوعم)-گندمك با شيرم خيلي دوست داري-موقعي كه گشنت ميشه ميگي آبدوش(آبگوشت)خيلي دوست داري و تنها غذايي كه با اشتها مي خوري
رهام جون شب جمعه تصميم گرفتم الويه درست كنم ببريمت بيرون موتور كوچولوتم برديم تو كوچه سوارش شدي اينقد ذوق كرده بودي پايين نمي اومدي سوار ماشين شيم اينقد گريه كردي كم مونده بود پشيمون شيم خاله پريوش هم باهامون اومد خوش گذشت
رهام جون اينجا رفتي از تو كشو كابينت قالب كيك و آوردي فك مي كني كلاه جديداً علاقه به آينه پيدا كردي و هر كاري مي كني ميري جلو آينه خودت نگاه مي كني
عزيزم تو اين عكسا اين دوچرخه رو مي خواي سوار شي پارسال مامان امير جون برا تولدت بهت كادو داد(عزيزم اين دوچرخه خيلي كوچيكه)
اينم عكساي شبي كه با خاله جون رفتيم بيرون
رهام جون اينجا اينقد گريه كردي خاله مجبور شد ببرتت سوار موتور يه آقايي بكنه منم مي ترسيدم بيافتي
رهام جون روزي كه سر خاله جون شكست نذر كرده بودم به خير بگذره بريم امامزاده. كرديم همون شب ديدم بهترين موقعست چون قرار بود با خودش برم نذرمو ادا كنم
رهام جون ديروز با مامان جون رفتيم برات پارچه گرفتيم برات رختخواب جديد گرفتم فعلاً كه تو تختت نمي خوابي منم تصميم گرفتم فعلاً تا تابستون يه تنوعي به رختخوابت بدم عسيسمي
رهام جون برگشتني رفتيم پارك دم خونمون كلي توپ بازي كردي بعدشم بابا جون اومد رفتيم بيرون حسابي خوش به حالت شده بود
رهام جون حدافظ عسيسم