خاطرات 15ماهگی
گل پسر ماماني سلام
رهام جون ماماني باز مريض شده نمي دونم چرا اينقد زود مريض ميشم سرما خوردم تو هم يه كوچولو سرما خوردگي داري.ديروز برف اومد پشت پنجره با هم نگاي برف كرديم بهت ياد دادم بگي برف
مي گفتي بر .
ديشب ميلاد و معين (پسر خاله هاي من) خونه ما بودن خيلي خوش گذشت شما هم مردونگي كردي و اذيتم نكردي.رهام جون جديداً ياد گرفتي مي شيني رو ماشينات .خودتم خندت مي گيره بابايي ميگه رهام ميشه گوريل انگوري(يه شخصيت كارتوني بود كه رو يه ماشين كوچولو مي شست)
ديشب ياسمن نوه خانم سهراب پور واحد روبرومون اومده بود خونمون خيلي راحت با هم بازي مي كردين تو تختت يه نيم ساعتي بدونه سر و صدا بازي كردين.عزيزمامان جديداً هر چي دم دستت مياد پخش
مي كني تو خونه ديروز يه كم تنقلات آوردم بخورم يه لحظه پاشدم رفتم آشپزخونه ببين چيكار كردي
الهي فداي صورتت بشم كه اينقد لاغر شدي مامان جان.
نانازم از سي دي نگاه كردن بگم كه دي وي دي مونو خراب كردي همش سي دي هاتو مي اندازي داخلش ما هم مجبور ميشيم با پيچ گوشتي بيا فتيم به جون دي وي دي هر كاري هم مي كنم يادت بره نميشه كه نميشه
اينم بستني خوردن آقا رهام تو سرماي پاييز با چه ولعي مي خوردي بماند كلي خنديديم
و اما عكس
رهام ياسمن
تا ابد عاشقتم