سحرخيزي رهام جون
سلام پسملي
ديروز اومدم خونه مادر جون (مامان بابايي) برده بودت حموم
مي گفت كلي گريه كردي بميرم
الهي ديشب رفتيم خونه مادرجون اينا خوابيديم آخه پدر جون(باباي بابايي) بيمارستان بستري بود صبح آنژيوگرافي بايد شه
براش دعا كن
ديشب كه پدرمون و درآوردي تا خوابت برد نمي دونم كجات درد مي كرد عزيزدلم
امروزم كه قربونش برم سحر خيز شده بود اين عكسارم خونه مامي جون (مامان من) گرفتم ساعت 7.30صبح عكسارو گرفتم نذاشتي تا ساعت 10بيام سركار برده بودمت پيش خاله پريوش عاشق رقص نلي هستي (مسابقه رقص خرداديان)داري باهاش ميرقصي البته نشسته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی