عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

سال 98 عجیب و غریب

1399/1/7 20:24
672 بازدید
اشتراک گذاری

فرزندانم…جان جهانم …

من بـه خدایی ایمان دارم کـه …

همین نزدیکی ست …

وبه دعای مادرانی کـه …

از ته دل سر بـه سوی اسمان می‌برند ..

و خدای فرزندانشان را صدا می زنند …

فرزندانم

من بـه باران الهی ایمان دارم …

وخدایی را کـه …

همین نزدیکی ست …

و صدای مادران را می‌شنود … سوگند می‌دهم …

فرزندان خوب مان رادر پناه خودش حفظ کند

امین

سلام قند عسل های من

امروز میخوام از سال 98 براتون بنویسم سالی که با تحریم های سخت تر امریکا علیه کشورمون آغاز شد و با اتفاقات خیلی وحشتناکی تموم شد سال 98 اوضاع جوری بود که من واقعا" نه حوصله نوشتن داشتم نه وقتشو(وارد شغل جدیدی شدم بورس)، یکی از دلایلش هم این بود که شما دوتا وروجک خیلی شیطون تر شدید و خیلی سربه سر هم میزارید و تمام انرژی منو میگیرید از طرفی هم کلاسها و درسهای رهام تمام وقتمو میگرفت چون تابستون امسال خودم رهام و میبردم کلاس (رهام قشنگم همچنان کلاس گیتار رو ادامه میدی و مطمئنم پیشرفت خوبی خواهی داشت.امسال کلاس زبان هم اضافه شد به اضافه ی کلاس والیبال)خب اینا توجیح اینکه چرا امسال کمرنگ تر بودم.

بهار 98

بهار امسال با یه اتفاق شیرین شروع شد اومدن طناز عزیز به جمع خونواده ؛عید نوروز رو با هم جشن گرفتیم با هم سفر رفتیم سفرمون روز اول فروردین به سمت کاشان و کویر و سپس یزد.....از روز اول عید بارون شدیدی شروع شد و در نهایت اون سیل لعنتی و کشته شدن خیلی از هموطنان و بی خانمان شدن بسیاری از مردمان سرزمینم ایران ،(ایرانی که سال 98 تکه تکه شد )بسیاری از مردم که برای سفر به شهر شیراز رفته بودن توی دروازه قرآن گرفتار سیلاب شدن مرمان لرستان بی خانمان شدند و بسیاری عزیزان خود را از دست دادند.و مدام هشدار که مسافرها برگردند به خونه هاشون ما هم از کاشان برگشتیم چون هم ماشینمون که بابا به خاطر کویر ماشین آفرد آورده بود اذیتمون کرد هم اینکه سراسر کشور رو بارون شدید گرفته بود ترجیح دادیم برگردیم بعد از اون سيل لعنتي كشورمون درگير زلزله هاي پي در پي شد و خيلي ها دوباره بي خانمان شدن نميخوام تو پيجتون از اتفاقات بد بنويسم ولي تو سالهاي اخير خيلي اتفاقات خوبي نمي افته همش گروني تحريم و كلي اتفاقات بد ولي سال ٩٨اصلاً سال خوبي برا كشورمون نبود بعد از بلاياي طبيعي كه مدام تكرار ميشد از آبان ماه اتفاقات عجيب و غريبي افتاد كه بعدها شايد تو تاريخ هم بخونيد گرون شدن بنزين -ترور سردار سليماني-سقوط هواپيماي اكرايني و مًردن كلي آدم نخبه و بي گناه و در نهايت پيدا شدن سروكله يه ويروس عجيب و غريب به نام كرونا (کوید19)كه كل جهان  رو درگير كرد و همه تو قرنطينه بودن و همه جا تعطيل شد  رهام جان از اول اسفند مدارس تعطيل شد (هرچند كلاس چهارم شما كلاً تعطيل بوديد هفته ي يكي دو روز تعطيلي داشتيد)همه با ماسك و الكل و دستكش بيرون ميرفتن خيلي بد بود خيلي اذيت كننده بود ،الهي بميرم براتون حتي برا تعطيلات عيد هم نشد بريم خونه ي پدربزرگ مادربزرگ هاتون كلاً قرنطينه بوديم و از خونه بيرون نمي رفتيم سخت بود ولي همين كه سالم بوديم و كنار هم جاي شكرش باقي بود🙏روزي ده ها نفر جون خودشون رو از دست مي دادند و روزي صدها نفر درگير اين ويروس لعنتي كه از وهان چين اومده بود مي شدند..الان كه دارم اين مطالب رو مينويسم فروردين ٩٩و همچنان از اول اسفند كشور ما هم درگير هستش و اميدوارم هرچه زودتر شرّش كم شه

تابستون 98با خونواده ی صبا جون و خاله مرجان و خاله پریوش رفتیم شمال خیلی بهمون خوش گذشت

مهر98 هم بابا و خونوادش با مامان پروین و دایی جون و خاله مرجان رفتن کربلا

یه کم از شیرین زبونی های روشا بنویسیم

به انگشت میگفتی اندکش

عاشق قرص جوشان هستی به جوشان میگفتی نوشان به ویتامین cهم میگفتی وتویسیا

یه روز با رهام ریاضی میخوندیم برگشتی گفتی وای رهام با پاهام مثلب درست کردم(مثلث درست کردم)

عاشق بلالی هروقت به خاله مرجان زنگ میزنی میگی از سرکار که میای برام لبال میخری

به خاله مرجان میگی از مغازه برام توسین (سوتین) میاری

رهام :روشا منو سربیس کردی

یه روزایی که خیلی خستم میای نازم میکنی میگی مامان بخند آخه دلم برات میسوزه

پاییز آنفولانزا رایج شده بود گریه میکردی میگفتی میترسم آنفولانزا بابا و رهام و با خودش ببره

مامان برام تو فی دی بی(دی وی دی) سی دی بزار

به تشک هم میگی سرجا حالا دلیلیش چیه (من بهت گفتم برو سرجات بخواب فک میکنی اسم تشک سرجاس😜)

یه شب طبق معمول موقع مسواک زدن جنگتون شده بود گفتی رهام خیلی بی مرفی(بی معرفت)برام خمیردندون تند زدی

به خونه سازی یا همون لگو میگی خاله سازی

موقع آشپزی میای که کمک کنی میگی مامان اجازه بده من هملش بزنم(هم بزنم)

بعد میگی به به چه بوی خوشمزه ی میده

شیرتو میخوری تموم که میشه میگی بازم شیر میدی بهت خیره میشم میدونی جوابم منفی خودت جواب خودتو میدی نده به من چه

عاشق میوه انبه هستی زنگ میزنی به بابا،میگی بابای جونم برام انده میخری😜

یه خانوم خیلی مهربون به نام یاقوت هر از گاهی میاد کمکم یه روز شما خوابیدی ما دکور خونه رو تغییر دادیم بیدار که شدی یاقوت خانوم رفته بود عصبانی دور و برت و نگاه کردی و گفتی :اه از دست این یابو خانوم من که از خنده و قهقه زمین وچنگ میزدم ،آخه یابو خانوم؟؟؟؟؟؟؟؟ و از کجات درآوردی😂

لواشک درست کرده بودم گفتی: مامان نمکش خیلی تنده(ترش بود)الهی مامان فدای شیرین زبونیات 

یه شب تو تراس یه حشره دیدی با تعجب گفتی :مامان تو  تراس پشه بود خیلی عجیب بود

جدیدا" میری دستشویی شماره دو که داری من که میام بشورمت میگی اه اه بوی آلودگی میاد (اینقد که به خاطرکرونا گفتیم دست به چیزی نزن آلودگی داره یاد گرفتی)بعد با یه دست بینی خودتو میگیری با یه دست هم بینی منو

ادکلن میزنی میگی به به بوش خیلی خوشمزس

هفت سین 98

هفت سین مامان پروین

مسافرت عید98(کاشان)

تولدم که رهام قشنگم سوپرایزم کرد

این لاک و بلوز و گل به اضافه پول عاشقتم

تولد 3 سالگی روشا

تولد 4 نفره تو خونه

کادوهای تولدت

گردنی رو من و بابا خریدیم

مامان پروین و خاله ها و دایی جون و مامان زهرا هم پول نقد زحمت کشیدن

این گردنی اسمت از طرف رهام به اضافه ی ست ظرف استیل

کادو از طرف بارمان جون

عروسکها از طرف آقا مهدی دوست بابا

چندتا عکس از بهار 98

تابستون 98

خانوم عشق تئاتر در حال رفتن به سمت سالن نمایش

من و تو

مغازه ی خاله مرجان در حال فروشندگی

اولین تجربه مسافرت دوتایی با بابا بعد از به دنیا اومدن روشا (شمال)

تابستون  آرامگاه بوعلی رفته بودیم تئاتر 

بعد از کلاس والیبال و زبان تابستون 98

تولد بابا

روشای نازم

تو سال 98 یه اتفاق خوبی که برامون افتاد آشنا شدن با یه خاله مهربون به نام خاله اعظم بود که بدجور تو دل هممون جا واکرد واسه خودش

کلی مهربون _پرانرژی _خوش زبون با هم همکار بودیم شدیم مث دوتا خواهر این کادوهای قشنگم اعظم جون براتون خریده خرس برای روشا و راکت تنیس برای رهام

اینم برا آقا رهام

روشا و ژست هاش

به قول خودت با نغمه مامان زهرا(مقنعه)

تراس خونه اونم با این تیپ و استایل ای ننه

یا خدا

شمال تابستون 98 

روز مادر سال ٩٨

پاییز98

اولین سرمی که زدی پاییز 98

تولد ساغرجون

زمستون98

نیایش شب قدر روشا با کتاب داستان (به تقلید از قرآن خوندن من)

روز دانش آموز کلاس چهارم

لوازم تحریر کلاس چهارم

جشن آب

روز اول مهر

نامه ی رهام برای معلم مهربونش

یار همیشگی هم (رهام و بارمان 6سال از رفاقتتون میگذره)

ارشیا- آرشام-بهراد-رهام-آراد

تولدبارمان عزیز

خریدهای عید 99

کادوی بابا وقتی رفته بود کربلا

این عروسک خوشگلم از طرف مامان پروین برای روشا

از شاهکارهای هر روز روشا

اسفندماه با بابا رفتی از سر خیابون رم برا تبلتت بخری پات افتاده بود بین نرده های دم پارکینگ مغازه آتشنشانی میاد درمیاره پاتو بمیرم برات

سه چیز وجود دارد که یک کودک میتواند به فردی بزرگسال بیاموزد:

 شاد بودن،بدون احتیاج به دلیل

 همیشه مشغول انجام کاری بودن

 و اینکه بدانی چطور چیزی را که میخواهی،با تمام وجودت درخواست کنی.

 

پسندها (1)

نظرات (0)