سفرنامه شماره دو-مشهد-خونه شقایق جون و دوتا فرشته هاش
یک شب مهمون خونه شقایق جون دوست دوران دانشگاه بودیم دوتا وروجک ناز داره وانیا و بردیا چقد خوش گذشت. آخرشبم رفتیم طرقبه .
وانیاجون و لی لی خانومش که بغلشه
رهام جونو لباس بردیا(هرکاری کردم نذاشتی یه دونه عکس خوشگل ازت بگیرم ورووووووووووووجک من)
عکسای سرزمین عجایب----مشهد
تنها بازی که خوشت اومد همین بود از همشون می ترسیدی نمی دونم چرا شقایقم می گفت بابا پسرتون تبل تو خالیه
خاله مرجان-سه تا وروجک -شقایق جون(اینم مدل جدید عکس گرفتن رهامه همه جا سرش پایینه)
سه تا وروجک ناز
یه توضیح راجع به این عروسک رهام بدم عاشقش شده اسمشم با وانیا انتخاب کردن تِدی اینقد بهش وابسته شدی همه جا با خودت می بری با اون رنگ صورتیش و موهای دم اسبی خودت رسماً شبیه دخترا شدی هر جا میخواستم ازت عکس بگیرم می گفتی اول تِدیتوماشین به بابا میگفتی آروم رانندگی کن تِدی خوابیده
حال من و تِدی
اینم چند تا عکس خانوادگی
رهام و عموجونش
اینم سوغاتی های شما...کل خریدای منو که تو پارکینگ حرم از صندوق ماشین زده بودن بی معرفتا به زائرای امام رضا هم رحم نمی کنن
اینقد گفتی باب اسفنجی میخوام کلی گشتم تا این لباسو پیدا کردم هرچند باب میلم نبود ولی فقط به خاطرتو
دیشب شب قدر بود نشستیم از شبکه یک دعای جوشن کبیرو بخونیم مشهد بود شما تا گنبدو دیدی گفتی مونا جون امام رضاست؟...بعد چون بابا بهت یاد داده بود میرفتیم حرم دستت و میذاشتی رو سینتو سلام میدادی ...دستتو گذاشتی رو سینتو گفتی سلام امام رضا چطوری خوبی من اومده بودم پیشت امام رضا موناجونو کمک کن من و بابا همین طوری به حرفات و حرکاتت خیره شدیم الهی فدات شم ...آخرای دعا من خیلی گریه کردم یه دفعه دیدم بغضت ترکید با صدای بلند شروع کردی به گریه هرکاری می کردیم آروم نمیشدی نگاه به اشکای من که می کردی بدتر گریه می کردی هر چی می پرسیدم آخه چرا گریه می کنی می گفتی نمی دونم خودش میاد...خدایا این فرشته کوچولوتم فهمیده بود دیشب چه شبی بود...خواستی جای من بشینی و قرآن بخونی تند تند لباتو بهم میزدی و صفحه رو عوض می کردی مامان دورت بگرده
راه برگشتم از جاده شمال استان گلستان اومدیم خیلی سرسبز بود شارژدوربینم تموم شد اینقد که تو مسیرفیلماتو نگاه کردی...این عکس و تو پارک بابا امان گرفتیم نمیدونم اسمشو درست نوشتم یا نه یه پارک جنگلی خیلی زیبا بود
نفسمی