چکیده ای از خاطرات غیب ما
سلام پسرقشنگم
رهام عزیزم امروز تقریباً دوماه و نیمه که نتونستم برات چیزی بنویسم تا اینکه بلاخره نت خونه رو وصل کردیم و یه لپ تاپ خریدیم تا بتونم خاطرات شیرین کودکیت رو برات ثبت کنم...از ٢٩ فروردین هم سرکار نرفتم امیدوارم مشکلات شرکت رفع شه تا بتونم برگردم سرکار...دلمون واسه تک تک دوستای مجازیمون تنگ شده بود روی ماهتونو می بوسم که در نبود مابا کامنت های پرمهرتون مارو فراموش نکردید ...
رهام جونم تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده ،که از همه مهم تر پروسه پوشک گرفتن شما بود که واقعاً سخت بود فک نمی کردم اینقد اذیت شم 1392/2/1شروع این پروژۀ سنگین بود دو روز همکاری می کردی دو روز بدقلقی تقریبا یک ماه اول شب ها پمپرزتو می بستم ولی بعد از یک ماه با ترس و استرس فراوان شب ها هم پمپرزو نبستم الانم دیگه مرد شدی و تا جیش داری سریع میای میگی مونا جون قصری قصری...(دیروز تاج سرم 36ماهه شد14/4/1392یک ماه مونده به تولدعشقم)
١٥/٢/٩٢
سه تایی یه سفر ٤روزه رفتیم کرج خوش گذشت شما هم پسرخوبی بودی و اذیت نکردی قرار بود خونۀ فامیلای باباجون هم بریم تهران که فقط به خاطر اینکه تازه شمارو از پمپرز گرفته بودم راضی نشدم بریم ترسیدم خرابکاری کنی و من شرمنده شم...خونه خاله سمیرا و خاله نسترن بودیم خیلی زحمت دادیم امیدوارم بیان خونمون جبران کنیم
یه ویروس عجیب و غریب وارد بدنت شده بود ده روزی گرفتارش بودیم من و بابا جون هم از شما این ویروس و گرفتیم ولی زود خوب شدیم بمیرم برات شما خیلی اذیت شدی وآمپول هم برات زدیم الان خدا رو شکر حالت بهتره
٧/٤/١٣٩٢
تولد بابا جون بود(این روزا بابا فقط آخرهفته ها با ماست و من و تو اکثر روزا تنهایم و من هم سرکار نمیرم حسابی با هم خوش می گذرونیم ) منتظر بودیم که بیاد براش کیک گرفتیم البته زحمت خریدشو عمو حسام کشید براش یه کادو کوچولو هم گرفتیم شام مورد علاقه همسری رو درست کردم بی صبرانه منتظر بودیم بابا جون بیاد که تماس گرفت و گفت ماشینش خراب شده و دیر میاد ما هم کلی ناراحت شدیم ساعت ١٢تنهایی شام خوردم ضدحال خوردم حسابی...شما هم که عشق کیک و فوت کردن شمع الهی بمیرم برات تا ساعت ٤ صب که باباجون بیاد منتظرش موندی تا صدای ماشین می اومد سریع میرفتی تو تراس آخراش دیگه خسته شده بودی گفتی مونا این باباجون خیلی بی ادبه گفتم چرا؟واسه اینکه هواتاریک شده نیومده ما تهنا موندیم(فک کنم منظورت این بود که این همه منتظرگذاشتت خسته شده بودی الهی من فدات شم)خلاصه ساعت ٤شمع فوت کردیم و کیک خوردیم و شما هزاربارگفتی باباجون تولدت مبارک ،همسر عزیزم امیدوارم سالیان سال کنار هم روزهای خوبی رو داشته باشیم و سایت بالا سرمون مستدام باشه آمین..
یه خبر مهم دیگه واسه دایی جون زن گرفتیم خیلی براش خوشحالم داداشی گلم امیدوارم روزهای خوبی رو کنار شهلا جون داشته باشی
از شیرین زبونیات بگم یا از شیطنتات این روزا خیلی شیطون شدی فقط خونه خودمون یه کم آروم هستی اینه که کمترمیریم خونه مامان بزرگات واقعا اذیت میکنی مخصوصا خونۀ مامان پروین به هوای حیاط اینقد از پله ها بالا پایین میری که شب باید کلی پاهاتو ماساژبدم و آخرسربادستمال ببندم اینقد که نق می زنی و میگی پاهام درد میکنه.یه روز یه اشتباه کردی و من سرزنشت کردم و این کارو چندبار انجام داده بودی و من بهت تذکر داده بودم گفتی معذرِمیخوام منم عصبانی شدم و گفتم معذرت میخوام یعنی چی اشتباه و چند بار تکرار میکنی و بعد معذرت خواهی میکنی حالا از اون روز کافیه یه چیزی بشه و من بخوام دلت و بدست بیارم و بگم ببخشید یا معذرت میخوام سریع جبهه میگیری و میگی بخشید بخشید یعنی چی؟معذر معذریعنی چی؟؟؟
بیرون که میریم باید حتما بستنی برات بخریم رنگاشم باید خودت انتخاب کنی...موناجون اجازه بده خودم رنگاشو اختناب کنم
باباجون یه ماشین گرفته بود چراغای جلوش یه مدلی بود خیلی گرد و بهم نزدیک عادت داری دم خونه که میرسیم باید پیاده شی و به باباجون فرمون بدی بیا بیا خوبه خوبه آفرین همین جا پارکش کن.همین طور که جلو ماشین و نگاه میکردی گفتی بابا جون چرا ماشین اینقد اخمو..مارو میگی مردیم از خنده همچی اخم می کردی که دلمون برات ضف میرفت حالا از اون روز تا میگم ماشین بابا چه شکلیه سریع اخم میکنی.
به ماکارونی هم میگی کامارونی.....تا میخوام بیام برات چیزی بنویسم میگم رهام بازی بسه اجازه بده برم تو اینترنت میگی نه نمیخواد بری تو ترنت
همی الان از خواب بیدار شدی گفتی مونا جون داری چیکار میکنی گفتم دارم واست می نویسم ...مرسی که واسم داری می نویسی
عکسارو فراموش نکنید
عکسای تولد باباجون
ساعت 4صبح بچم چشاش باز نمیشه الهی بگردم
عکسای مسافرتمون کرج-
خیلی دوست داشتم با خاله سحر و خاله سارا و خاله ستاره و خاله نسترن عکس داشتی و میذاشتم تو وبت نمی دونم چرا اینقد کم عکس گرفتم شاید چون همش دنبالت بودم که حرابکاری نکنی عشقم...از همین جا از همشون تشکر می کنم همین طور از عمو جواد که این همه بهشون زحمت دادیم امیدوارم بیان خونمون بتونیم جبران کنیم.سمیراجون از شما و همسر عزیزت و دوتا فرشته کوچولوت هم تشکر میکنم..
رهام جون منتظر غذا یه کمم عصبانیه
پس این غذا چی شد؟
ای بابااااااااااااااااااااا
شهربازی
باغ رستوران راه برگشت
مسواک زدن گل پسرم
دوستای گلم ببخشید پستم خیلی طولانی شدشما هم مث رهام خوابتون برد؟!!!!!!!!!!!!