عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

حلقه هوش اردكي

سلام پسملي خودم رهام جون امروز خاله مرجان(دوست ماماني) با دخمل خوشگلش سايان جون اومدن خونمون خيلي خوش گذشت عصر باهمديگه رفتيم فروشگاه هنر واسه سايان لوازم تحرير بخريم منم واست يه حلقه هوش خريدم اينم عكسش     راستي رهامم اينم عكساي سوغاتي اصفهان كه باباي واست آورده بود                                                        ...
22 شهريور 1390

گلدون

رهام مامان این گلدون و وقتی تو به دنیا اومدی خریدم گذاشتیم تو تراس البته تو این عکس گلاش یه کم پژمرده شدن ولی من که عاشقشم رهام جون این عکس و تو بیشه خرم آباد رفته بودیم خونه دوست من (سایان) گرفتیم.خرداد ١٣٩٠ تو ١٠ماهت بود . ...
21 شهريور 1390

عکسهای رهام جون

سلام مامی جون رهام گلم دیشب خیلی بد خوابیدی تا صبح صد بار بلند شدم رهام جون می خوام امروز برات چند تا عکس بذارم تو وبلاگت آخه امروز کارم کمه قربونت برم رهام جون این کیک و خاله پریوش برات درست کرده بود آخه ما برات ماهگرد می گرفتیم این کیک و برا پایان ٩ماهگیت درست کردیم که فرداش رفتیم تهران خونه مادرجون عمو حسام این کیک و واست خرید خوش به حالت ها عزیز دلم رهام جون این موتور چهار چرخم خاله مرجان دوست مامانی (مامان سایان جون) برات خریده  رهام جون با بابایی عصرها می رفتی بلوار عاشق این تاپ بودی ولی وقتی سوار می شدی کار هیچ کس نبودپایین آوردنت اینقد گریه می کردی که همه دلشون واست می سوخت و ...
21 شهريور 1390

گريه

سلام قربونت برم رهام جون بابايي از مسافرت برگشت برات يه ماشين و يه بلوز شلوار خيلي خوشگل  آورده بود. شب رفتيم خونه مادرجون با صورت خوردي زمين كلي از بينيت خون اومد   نمي دوني چقد گريه كردم الهي مامان بميره برات رهام جون نمي دوني چقد دلم واست سوخت آخه چرا اينقد مي خوري زمين خيلي خيلي تند راه ميري نفسي   ...
20 شهريور 1390

زمين خوردن

سلام فسقلي مامان پنج شنبه جمعه من و تو تنها بوديم بابايي هنوز از مسافرت برنگشته شب جمعه تو آشپزخونه مامان جون اينا خوردي زمين پيشونيت يه كم خراش برداشت خاله پريوش من وكشت اينقد بهم نق زد الهي بميرم برات فرداشم از پله ها افتادي زمين جديداً خيلي زمين مي خوري ديروز خاله مرجان بهت ياد داده بود مي گفتي طناز (طناز اسم دختر دايي حسين كه فعلاً با ما زندگي نمي كنه تا هفت سالش تموم شه و اگه خدا بخواد برگرده پيش ما) دايي جون ديروز عصر با خودش برده بودت بيرون برات يه ماشين خريده بود دستش درد نكنه ...
19 شهريور 1390

بدون عنوان

رهام جون مگه تو عکس پیش عروسکا باشی خودت که اصلاً باهاشون بازی نمی کنی یا با بطری آب .در قابلمه-کفگیر و اینطور چیزا بازی می کنی    ...
17 شهريور 1390

بدون عنوان

رهام جون تا يادم نرفته برات بنويسم (آخه اون موقع برات وبلاگ ندرستيده بودم) تو 9 ماهگي چهار دست و پا راه رفتي و تو يازده ماهگي راه رفتي قربون پاهات برم من رهام جون تو هفت ماهگيت مريض شدي بدنت يه دون دونايي پاشيد دكتر صبا گفت اسم مريضيت رزوالاست اينقد حالت بد بود كه نمي تونستي شير بخوري برات شير ميدوشيدم با ليوان به زور مي خوردي تو اين مريضيت پستونك و خوردي ولي الان كه 13ماهته ديگه نمي خوري الان تو 13 ماهگيت 4تا دندون بالا و 4تا دندون پايين  داري يه كم دندونات كجن بردمت پيش دندون پزشكي گفت موردي نداره   رهام جون اين عكسم اسفند 1389ازت گرفتم اين پيرهنم واس عيدت گرفتم عزيزدلم ...
17 شهريور 1390

مسافرت بابایی

رهام مامان سلام دیروز بابا جون با مامان و باباش و عمو حسام رفتن اصفهان ولی من به خاطر تو نرفتم ترسیدم مریض شی شب رفتیم خونه مامان جون اینا آخر شب همش می گفتی بابا بابا فک کنم دلت واسه بابا جون تنگ شده بود با بدبختی خوابوندمت گل پسری مامان الان اگه وقت کنم چند تا از عکسای خوشگلت واست میزارم ...
17 شهريور 1390