عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

بلاخره موفق شدم....

1393/7/25 20:57
1,480 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان

رهام قشنگم بلاخره رضایت دادی من بزارمت مهد و من دیگه تو حیاط نشینم(البته میگی خونه نباشی برو اداره کار ،خونه نمونیا)19مهررفتم باافسانه جون مدیر مهد صحبت کردم گفتم من چیکار کنم تا کی ادامه بدم !!!!!!!!!!گفت به نظرم همین امروز برو.گفتم دم مهد که
می رسیم میگه مونا جون شما قول دادی پس زیر قولت نمیزنی تو حیاط می مونی ؟منم واقعا می موندم چی بت بگم!!!!!!!!!!!..از کلاس صدات کردیم اومدی بیرون بهت گفتم من میرم بیرون ولی قول میدم سر یک ساعت بیام پیشت ساعتم و باز کردم دادم دستت گفتم این عقربه بیاد رو یازده من میام پیشت قول میدم..قول قبلی من تا امروز بود ..شوک شدی دستام و تند تند می بوسیدی و گریه میکردی التماس که خواهش میکنم نرو موناجون من و تنها نزار..طوری گریه میکردی که اشکام سرازیر شد...کلافه شدم..خدایااااااااااااااااااااااااا آخه من چیکار کنم...یه حرفایی میزدی عزیزم عسلم مامان مهربونم نرو...افسانه جون اومد باهات صحبت کرد گفت اگه امروز بمونه قول میدی فردا بزاری مامان بره دنبال کاراش..یه کم فک کردی بعد در کمال تعجب گفتی قبول میکنم...الهی من دورت بگردم زندگیم...اینقد منطقی هستی(افسانه جون به هیچ مادری اجازه نداد این همه وایسه تو مهد خودش بهم حتی جلو چندتا مادر گفت مامان رهام فرق میکنه باید به خاطر روحیات پسرش بمونه خیلی تو مهد عزیزی همه عاشق حرف زدنت هستن میگن فوق العاده منطقی هستی ..در صورتی که من اصلاً فکر نمیکردم اینطوری باشه..بلاخره ااونا با بچه ها سر و کار دارن و بهتر تشخیص میدن)

20مهر1393

صبح گفتم بریم گفتی اول شمارتو بنویس روی برگه نوشتم بعد گفتی حالا بریم با گوشی خونه به شمارت ز بزنیم ببینم درسته شماره هارو بلدی گرفتی خیالت که راحت شد محکم برگه رو نگه داشتی گفتی دلم تنگ شد به مریم جون میگم بهت زنگ بزنن حرف بزنیم  قربون اون دلت بره مونا.... بردمت مهد تحویل مریم جون دادمت گفتی شما برو اداره کار ظهر بیا دنبالم واااااااااااااااااای باورم نمیشد (تلاش و حوصله من جواب داد..من بچه هایی رو تو این یک ماه تو مهد دیدم به زور از مادراشون جدا میکردن و چقد گریه میکردن منم باورتون نمیشه اشک می ریختم از غصه ...فقط نمیخواستم رهامم اینطوری ازم جدا شه و چون بهش قول داده بودم تو حیاط باشم دوست نداشتم بیاد و ببینه نیستم تو ذهنش بمونه مامانش بهش دروغ گفته)بدونه ریختن اشک و ناراحتی خیلی راحت گفت خدافظ مامان مونا..منتظرت
می مونم..عاشقتممممممممممممممممممممم

رفتم برات کادو خریدم زنگم  زدم مهد گفتن عالیه...اینگونه بود داستان مهد رفتن شما ...تنها مشکلمون این بود که دوست داشتی من حتما تا دم مهد باهات بیام اونجا خدافظی کنیم بعد از گذشت 3روز بابا گفت امروز دیگه من میبرمت مهد مامان میاد دنبالت اولش گریه کردی بعدش برات توضیح دادم که من زود میام پیشت ..میخوام برم برات هدیه بخرم قبول کردی و دم آسانسور باهم خدافظی کردیم..212919_4chsmu1.gif

این روزا همش سرما می خوری بمیرم برات میری تب سنج و میاری میگی اوه اوه مونا جون 10کیلومتر نشون میده..212919_4chsmu1.gif

چند شب پیش اومدی میگی مامان اسم اون آقاهایی که کلاهاشون پیچ پیچیه چیه؟؟؟؟؟؟؟!!!!! منم هرچی فک کردم چیزی به ذهنم نرسید گفتم نمی دونم مامان جون..بابا اونایی که تلویزیون نشون میده ...بازم نفهمیدم...گفتی بابا مث رئیس جمهورن..............مردم از خنده گفتم آخوندا رو میگی ..خندیدی گفتی آره بابا739819_teehee2.gif

5شنبه گفتم میخوای امروز نرو مهد بمون خونه استراح کن..با یه لحنی گفتی نمیشه آخه مونا جون از درسام عقب می مونم از قصه جا می مونم دوستام جلو می مونن...

اینم دوتا کادو واسه فرشته کوچولوی خودم

آندیا جون فکر و بکر داشت شما هم خیلی دوست داشتی داشته باشی هرچند مناسب سنت نیست..ولی چون کلی اصرار کرده بودی برات خریدم

اینم از طرف مامان زهرا برات خریدمYah

این ماشینم دایی جون برات خریدYah

تو این سه روزی که تنها رفتی مهد ...از خوشحالی هر دفعه برات هدیه خریدم خودت نخواستی

اینم واسه خودم خریدم

عکسای گل پسری تو مهد رنگین کمان

زندگیمی

پسرم برایت مینویسم تا بدانی :

پاييز يعني نفس

باران ٬ آینده ٬ حضور

پاییز یعنی رنگ ٬ شادی ٬ اشک

پاییز یعنی عریان ٬ پاک ٬ انتها

پاییز یعنی نوازش دست فرشته ها .شکر لحظه به لحظه ی خدا .

پسندها (1)

نظرات (13)

بانو
28 مهر 93 15:43
سلام مدل لباس پاییزی بارداری را در بانو ببینید www.banoo.ir/post/1136 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
29 مهر 93 15:53
آفرین آفرین رهام جونم آفرین مردشدی آقا شدی بزرگ شدی هدیه هاتم مبارک عکسهات عالی بود شعرهای خوشگلی هم یاد گرفته پسرمون
مامان مونا(✿◠‿◠)
پاسخ
مرسی خاله جووووووونی.......
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
29 مهر 93 20:12
ای جونم دیدی گفتم عادت میکنه . خوب کردی گذاشتیش دیگه سال بعد واسه مدرسه اذیت نمیشی به امید خدا . مهد ملودی هم اسمش رنگین کمون هست
مامان مونا(✿◠‿◠)
پاسخ
آره نسیم جون بلاخره موفق شدم خودمم باورم نمیشه...ای جونم چه جالب
طاهره
30 مهر 93 15:47
سلام عزيزم خيلي خوشحال شدم كه رهام عزيز بدون ناراحتي تونست ازت جدا شه و مهد بمونه مطلب قبليت رو كه خوندم خيلي ناراحتت بودم با خوندن اين مطلب خيلي خوشحال شدم از طرف من رهام عزيز رو ببوس
مامی آتریسا جون
5 آبان 93 17:26
سلام مونا جون، ایشالله که خوبی عزیزم رهامی نفس خاله خوبی خاله جونم، ماشالله هزار ماشالله بزرگ شدی خاله جووووون مهد میری دیگه عزیزم، الهــــــــــــــی من فدات شم جیگری
ღمونا مامان امیرسام ღ
11 آبان 93 1:54
سلاام خوبین؟ عزیز دلم خداروشکر بالاخره عادت کرد. واقعا چقدر دل بچه ها کوچیک و نازکه .ببین چ حرفایی میزده. به چ کادوهایی خوش ب حال رهام جونی.البته بچه های این زمونه اینقدر هدیه میگیرن معلومه ک بنظرشون نمیاد اون ظرفا خیلی ناز بودن
ღمونا مامان امیرسام ღ
11 آبان 93 1:55
ای جان چقدر هزار ماشاالله خوشگل و اقا ک بود خوشگلتر و اقاتر شده. دلم براش ضغف رفت حتما براش اسپند بریز دوستم از طرف منم ببوسش
♥مرجان مامان آران و باران♥
20 آبان 93 0:36
سلام منا جونممم ای جان چقدر عسل و خوشگل شده ماشالااا به سلامتی خیلی خوبه مهد ایشالا همیشه شاد باشی قربونت برم بوسسسسس
نمدشاپ
4 آذر 93 17:15
انواع تزئینات نمدی زیبا برای کودک و بزرگسال با نازلترین قیمت منتظرتون هستیم http://namad-shop.blogfa.com
بانو
6 آذر 93 14:58
سلام برای بچه ها قانون، قانون است! www.banoo.ir/post/1299 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
بانو
10 آذر 93 12:03
سلام مادران معتاد اینترنتی www.banoo.ir/post/1281 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
خاطره مامی بردیا
15 آذر 93 18:46
مهد کودک رفتنتم مبارک رهام جون. حسابی آقا شدی و یه عالمه دوستای جدید وخوب پیدا می کنی
حسام قشمی
15 اسفند 93 18:42
سلام.وبلاگ خوبی دارید عالیه اگه میشه چت روممو با کلمه چت لینک کنید مرسییییییییییییییی http://hastichat.ir